... ادامهی مطلب را میخوانند و تا تهش را میروند.
مدّتهاست که دلم می خواهد بنویسم، امّا دل قلمم گویا نمیخواهد. برای خیلیها شاید عجیب باشد، امّا من از آن دست آدمهایی هستم که با قلم انس دارم. منظورم از قلم، مفهوم انتزاعی ابزار نوشتن نیست؛ منظورم خود قلم است. یکی از آن خودنویسهای قدیمی و سبک و خوشدست که با آنها میتوانی مدّتها بنویسی و دستت سنگینی باری که بر دوش دارد را حس نکند.
من دوست دارم آنچه که مینویسم را دوباره و سهباره و چهارباره بخوانم. برای خودم بلند بلند بخوانمش، ببینم چهطور به گوش میآید و آهنگش را تجسّم کنم و با کلماتش بازی کنم و دوباره بنویسمش.
پاراگرافهایش را کم و زیاد کنم. جملاتش را تغییر دهم. از نو آن را بنویسم.
با آن زندگی کنم.
امّا این روزها، نمیدانم چرا، قلمم برای نوشتن در وبلاگ سنگین شده. انگار همهی توان خامهی قلمم، برای «او» صرف میشود.
شاید باید خوشحال باشم که تمام وجودم برای اوست. در واقع، خوشحالم که تمام وجودم برای اوست. امّا ...
شاید...
مطمئنی دل قلمت را نشکستی؟
چرا دل دل میکنی؟
راستش مطمئن نیستم :) حتّی مطمئن نیستم که چه اتّفاقی افتاده است.
او کیست ؟
من نمیدونم چرا گنگ نوشتن را همه دوست دارن
ای بابا
بجای قلم از مداد استفاده کن .. شاید دستت خسته شده
:)
باشه خب! چه عصبانی!
بعضی وقتا لج بازی می کنه دیگه..همون قدر که تو دوس داری بنویسی..اون دوس نداره که بنویسه
همون قدر که تو ازش می خوای همپات باشه..ازت می خواد دست از سرت برداری
رفیق نیمه راه بازی در میاره گه گداری
آره. البتّه الآن مشکل این نیس ...
بپا پسر...بگذار فقط بخشی برای او باشد...تنها بخش کوچکی را به نام او کن...
گمانم سندش را ربوده. دیگر جایی نیست ...
باید دعوا کنم که ننویسی دیگه
بعدا هم میام دعوات میکنم که چرا وبم نمیای
عجب!
خب باشه بیشتر میام ...
ما هم خواندن چند باره مطالبتان را همیشه دوست داشتیم و شنیدنش با صدایتان برایمان لذتبخش بوده است.
امیدواریم همیشه قلمتان استوار و پابرجا بماند. و فکر میکنیم که حالا که قلمتان برای "او" مینویسد، اگر شریکمان کنید در خواندنش، باید منتظر بهترین نوشته هایتان باشیم!
:) مرسی از این همه لطف. امیدوارم مطالبم بهتر باشند، هرچند که قطعاً کمتر خواهند بود!
چیز عجیبی نیست فقط همراه زندگیت عوض شده...
:)
حالا این "او" کیه؟
همیشه «او» هست که براش بنویسیم. مگه نه؟