این روزها هر چه آن تَهمَهها میگردم، اثری از موجود زندهای که از خاطرات مسخرهی خود مینوشت و جماعتی را میخنداند نمیبینم.
بعضی میگویند بزرگ شدهای. (خودت بزرگ شدی!)
بعضی میگویند وضع جامعه خراب است (که البتّه سیاه نماییاست!).
بعضی میگویند تلخ شدهای (من مثل عسل شیرینم، تلخی از خودتان است!).
بعضی میگویند ...
نمیدانم به حرف بعضی باید زیست یا به روایت خود؛ تنها میدانم که تا مهر هست، امید باقی است.
همین هایی که گفتی عالیست. که البته اگر نظری باشد باید به روایت خود زیست و چه عالی که به هر بهانه ای هنوز امیدت باقی است...
باید ... بلی. مرسی. :-)
ممنون که این امید رو منتقل کردی
خواهش :-)
مهر و امیدتم مالِ خودت
پس چی، فکر کردی میدمش به تو؟ :دی
بمان و خوش بمان که در نبود تو من و منها به سوگ خواهیم نشست.
..به دلت گوش جان بسپار
آخه جان که گوش نداره! چون نمرهی ۱۲ آورده بود خونه، باباش جفت گوشهاش رو برید.
آدمها از ظن خودشان یار ِ آدم میشوند..
نه میدانند درون ِ آدم چه خبر است ، نه زیاد خبر از پیرامون ِ آدم دارند.
هیچ دو لحظه ی آدمی شبیه نیست..
( اصولا از دید گاه عصب شناسی هم ، بعضی ها قائل به این قضیه اند که در حیطه ی موجود زنده ( منظورم موجود زنده است نه نویسنده ی وبلاگ :دی ) تکرار وجود ندارد....هیچ دو لحظه ای شبیه هم نیست...تغییر ناگزیر است.مهم این است که این تغییر ، چه تاثیر مثبتی بر کل کیهان میگذارد...و ایا تاثیر مثبتی میگذارد.
هیچ دو لحظهای یک سان نیست، امّا شاید بعضی اوقات لحظات گذشته از لحظات حال خوشحالتر باشند.
هر چند که شخصاً موافق زیستن در گذشته نیستم.