من اصولاً آدمی هستم که شیفتهی روال و روش و برنامه هستم. مثلاً، فرآیند برنامهریزی برای درس خواندن برای امتحان را از درس خواندن برای امتحان بیشتر دوست دارم. اینکه برای برگشتنم به خانه روالی مشخّص داشته باشم به من آرامش میدهد: از راه میرسم، لباسهای بیرونم را در میآورم. اگر کثیف باشند میگذارمشان در جایی مشخّص و بعد از به پایان رسیدن روال ورودم به خانه آنها را در سبد رختهای چرک و کثیف قرار میدهم.
اگر لباسهایم تمیز بودند آنها را یکی یکی تا و آویزان میکنم. جیبهایم را با دقّت خالی میکنم. هر یک از وسایلی که توی جیبهایم جا دارند را در جایی خاص میگذارم. مثلاً میدانم که در سومین جعبهی توی کشوی میزم از سمت راست، پاکتی سفید رنگ هست که در آن پولهایی که برای مخارج جاری کنار گذاشتهام قرار دارند.
کمربندم را لوله میکنم و در طبقهی شخصیام در کمد قرار میدهم.
بگذریم.
چند وقت است که دنبال وبلاگهایی میگشتم برای اینکه مطالعهشان کنم. نه این که وقت آزادم خیلی زیاد باشد. نه. در واقع حجم مطالب جدّی و روزمره (منظور هر دو با هم است!) در زندگیام کم شده است.
احساس میکنم احتیاج دارم که چند تا آدم عمیق پیدا کنم و مطالبی که مینویسند را دنبال کنم تا شاید الهام بگیرم ازشان. یا یک همچین چیزی.
خلاصه اینکه، برای این فرآیند هم روالی درست کردهام. البتّه راستش را بخواهید این روال بیشتر ناخودآگاه بوده است. یعنی امشب فهمیدم که این روال را مدّتی است که اجرا میکنم.
اوّل به سراغ وبلاگهای دوستانم میروم. همهشان اینجا لینک ندارند. آن هم برای خودش روالی دارد.
بعد وبلاگهایی که لینک کردهاند را باز میکنم. بعد سراغ مطالبیشان که دوست دارم میروم و لینک وبلاگ آدمهایی که نظرهای جالبی گذاشتهاند را باز میکنم.
سپس میروم به صفحهی اوّل بلاگاسکای و از لیست وبلاگهای بهروزشده آنهایی که اسامی جالبی دارند را باز میکنم.
بعد، از این میان، وبلاگهای دوستانم را میبندم و از هر وبلاگی دو، سه تا مطلب میخوانم. اگر هرجایی از مطالبشان خوشم نیامد صفحه را میبندم.
خلاصه اینکه معمولاً بعد از این فرآیند، دو، سه تا وبلاگ باز میماند.
این وبلاگها را در علاقهمندیهای مرورگر خودم ثبت میکنم و از این به بعد وقتی دلم هوای نگاهی تازه کرد اینها را باز میکنم.
اگر مثلاً یکی از وبلاگها زیادی کند بهروز شود، مثلاً فقط دو، سه هفتهای یکبار، آن را پاک میکنم. یا اگر مطالبی بنویسد که از نظرم بیخود و سطحی و مسخره باشد پاکش میکنم.
بعد از اینکه یکی از این وبلاگها مدّتی، مثلاً یک ماه، در لیست علاقهمندیهایم دوام آورد، تبدیل میشود به یکی از وبلاگهایی که مرتّب میخوانم. در صورتی که آنقدر ازش خوشم بیاید که احساس کنم دوست دارم بقیّهی دوستانم هم آن را بخوانند، اینجا لینکش میکنم.
خلاصه آنکه، برای یک همچین چیز سادهای هم برای خودم دردسر درست کردهام!
منتها مهمترین سؤالی که الآن ذهن من را مشغول کرده این است که «اگر قرار بود وبلاگ خودم را به این صورت بازبینی کنم، چقدر در لیست علاقهمندیهایم دوام میآورد؟»
جوابی که در این لحظه در ذهنم دارد جا خوش میکند، چندان برایم خوشآیند نیست.
من هم روالی شبیه به این در فضای حقیقی و مجازی دارم با این تفاوت که از ابزارهایی که کار را راحتتر میکند نیز استفاده میکنم
خوب میبینی که با این روال هرچند نمیتوان گفت بک موجود زنده در صدر تمام خواندنیهای من است ولی هنوز زنده است
البته با توجه به تغییر وضعیت و نوع فعالیت دوستان طی گذر ایام این روال هم به مرور تغییر کرده است
خاطر نشان میکنم که این گونه رفتار بسیار احتمال مبتلا بودن فرد به OCPD و یا OCD را بالا میبرد. بنده خودم به هر دو دچار هستم :)
هوم. خب خوب است که هنوز زنده است! خوب است، حقیقتاً.
تشکّر از این که همیشه میخوانی. یکی از کسانی که همیشه هنگام نوشتن بهشان فکر میکنم شما هستی؛ چون میدانم که میخوانی، و این برایم بسیار ارزشمند است.
چه سخت میگیرید چقدر هم وقت میبره
ولی خوب من زیاد بخوام عمقی سرچ کنم اونایی که تو وبلاگ دوستام لینک شدن رو می سرچم و کسایی که اونجا کامنت گذاشتن معمولا هم خیلی هاشون رو آخرش نمیشن کسایی که براشون نظر میدم یا کسایی که لینکشون میکنم!
هو، بله. بنده متأسّفانه خیلی وقتها وقتم رو بیشتر صرف حواشی میکنم تا اصل. امیدوارم من هم بتونم یک روزی به خودم بقبولونم که باید ساده بگیرم.
آره، من هم تعداد کسایی که براشون نظر میذارم خیـــــلی کم هستن.
در واقع، اگه بخوایم به روال بازی وبلاگی پیش بریم، در واقع خیلی از کسانی که برای بنده نظر میذارن، نباید نظر بدن؛ چون من معمولاً در وبلاگهاشون نظر نمیدم.
مثلاً در وبلاگ خود شما ندرتاً نظر میدم.
این که همچنان اینجا رو میخونند خوانندهها، و نظر هم میدن، نشون میده که شخصیّتی بزرگتر از اون دارند که به این چیزها فکر کنند، و من به خودم افتخار میکنم که چنین کسانی مطالب من رو میخونند.
من کلا از الگوریتم های ساده استفاده میکنم! اسم های جذاب توی لینک هایی که میخونم! یا وبلاگهای مشهور! بعد همینجوری میرم جلو تا یه جا خسته شم!
وبلاگ هایی که جالبن و میدم فید بعد چند تا پست اگه خوشم نیومد پاکشون میکنم! وگرنه همینجوری هستن!
http://thegooloobird.blogfa.com/
این قشنگ مینویسه .. مخ آدم و به کارمیندازه بعضی نوشته هاش :)
هوم این هم یک جور مدلیه برای خودش فکر کنم.
آره. خوشم آمد ازش. تشکّر. احتمالاً در وبلاگهایی که مرتّب میخوانم قرار خواهد گرفت.
خب این لزوما ocd هم نیستا.
systemising empathizing theory
رو سرچ کنید.
این مغز یه آدم سیستمایزره ! :)
من خودم به شخصه ، بسیار بسیار قانون دارم واسه همه چی ولی وقت نمیکنم اجراش کنم. کی حس اینو داره بعد 36 ساعت کشیک وایستادن ، کیفشو مرتب کنه ولی خب اون روزی که مرتب نکنم گوشه ی مغزم یه چیزی هی الارم میده ! بوق میزنه که کیفت رو مرتب نکردی.انتروپی مغزم به سقف میرسه.
در مورد وبلاگ هم از الگوریتم ساده تری پیروی میکنه.اگه خوشم بیاد به گوگل ریدر اضافه میشه ولی منظم خوندنش بستگی داره چقدر اون وبلاگ تا حالا به دلم نشسته باشه و چقدر نوشته ها عمیق باشن.
وبلاگ شما و یه چند تا وبلاگ معدود دیگه رو هم که سالها میشه دنبال میکنم و اصولا از اون وبلاگایی که اپدیت بشه ، بلافاصله خونده میشه :)
هوم. شاید OCPD. :دی
این هم البتّه یک نگاه به مسأله است. ولی من از اونجایی که میدونم OCD و OCPD دارم شاید نشه خیلی بهش از این دید نگاه کرد.
بنده هم خیلی قوانین مختلفی دارم. مثل شما، اگه مثلاً وقت نکنم ورقهام رو مرتّب کنم و بعد برم سر امتحان، تمام امتحان حواسم به این مسأله هست. البتّه خانم بنده از این قضیّه خیلی شاکیه!
این الگوریتم خیلی خوبیه :دی شاید منم همین کار رو کردم.
واو. من واقعاً خیلی افتخار میکنم که همچین خوانندهای دارم.
البتّه همونطور که در جواب نظرهای قبلی گفتم، من کلّاً از خوانندههای وبلاگم احساس غرور میکنم. و متعاقباً از نوشتههای خودم.
خب چرا فقط همین چند وقت هست که نظر میدین؟ :دی من نمیدونستم چنین خوانندهای دارم.
واقعا خوش به حالتون ولی من آنقدر وقت خالی ندارم برای وب گردی.
راستی ایمیلت رو چک نمی کنی!
من مطالعه را همیشه دوست داشتهام. الآن که متأسّفانه وقتم کمتر از آناست که با فراغ بال بنشینم و کتابی در دست بگیرم، حدّاقل سعی میکنم وقتی پشت کامپیوتر هستم اینکار را بکنم.
یه سر به ایمیلت بزن!
سر زدم. جواب دادم.
خب خانومتون حق داره شاکی باشه :) ..خواهر من که از من شدید تره ، دیگه منو کلافه کرده :دی :دی
--
OCD و OCPD که لزوما به یک معنی هستند تعریف های روانپزشکی و روانشناسی از شخصیت و اختلالش هستند .
در حالی که از دیدگاه عصب شناسی ، تئوری های جدیدی برای شخصیت وارد شدن و یه سری کلا این تقسیم بندی روانپزشکا و روانشناس ها رو قبول ندارن. بودن این ها با هم ،رد کننده ی یکی دیگه نیستند. یه رویکرد جامع تره . البته معادل هم نیستند به هیچ وجه. سیستمایزر ها افرادی هستند که به قواعد پایبند هستند و سعی میکنند در هر سیستمی باشند به روابط اجزا فکر میکنند و سعی میکنند رابطه ی اجزا رو پیدا کنند. کلا علاقه به دسته بندی اشیاء دارن و ....کلا تو بچه های ریاضی بیشتره.( حالا چندان هم مهم نیستا ! به نظرم جالب اومد ، گفتم)
--
لطف دارین.من قبلا کامنت میذاشتم. با اسم و ادرس دیگه ای.فکر کردم سبک نوشتنم ، معلومه. حالا اونم مهم نیست.
:دی
بسیار هم جالب. تشکّر. من خورهی این جور اطّلاعات عمومی هستم.
هوم. پس اگه اشتباه نکنم میدونم کی هستید. ولی چرا انقدر تغییر نام جدّی و سنگین!؟ :دی
--------------
بعداً:
حالا که فکر میکنم میبینم که چندان هم مطمئن نیستم که میدونم کی هستی. یعنی فکر کنم اشتباه میکردم :دی
قبول دارم
حتی وسواس ذهنی یا مغز مهندسی
خیلی از مهندسین و مدیران و حسبدارهای موفقی که میشناسم درگیرش هستند
من برای اینکه این خصوصیت خوب تبدیل به اعمال بیمار گونه نشود حواسم هست که اعمالم غیرارادی نباشد و گهگاه جایی که روی راندمان تاثیر منفی نداشته باشد عامدانه خلافش عمل میکنم
ایول. این که این توانایی رو داری خیلی خوبه همّت، واقعاً. من معمولاً وقتی متوجّه میشم که مثلاً یه نصفه روز وقتم رو صرف یه کاری کردم.
اصلاحیه خط 3 : لزوما به یک معنا "نیستند"
نه که قبلا خیلی خوش برخورد (!) بودم ، روم هم نمیشه بگم کی هستم !
هووووم! پس درست حدس زدم. راستش فکر نمیکردم دیگه از این طرفا پیداتون بشه. :دی
به هر حال بنده خیلی خوشحال هستم که شما این جا سر میزنید.
مرسی :) لطف دارین واقعا . :دی
ولی چرا فک کردید که دیگه این طرفا ... ؟ :دی
من همیشه میخونم حتی اگه کامنت نمیذارم. گاهی روی مود ِ کامنت نیستم !:دی
:دی
آخه دیگه خبری نشد ازتون بعد فکر کردم که دیگه رفتین ...
این رو که خوندم رفتم توی این فکر که چند سال میشه من اینجا رو میخونم؟ به نظرم 5 یا حتی 6 سال میشه. و البته که جز معدود جاهایی هست که من این همه طولانی حفظشون کردم و همیشه دوست داشتم. به من اگه باشه خیلی امتیاز بالایی بهتون میدم :پی
اوهوم. یه چیزی قریب به دو سه ماه از شروع این وبلاگم که گذشته بود دیگه شدی خوانندهی وبلاگم.
:) مرسی از مهربونیات و این که جزو خوانندههایی هستی که بعضی وقتها حتّی میتونم مستقیماً مطالبی رو برای اونها بنویسم.
فکر کنم همه ناخودآگاه همینطوری هستن دیگه . منم فقط وبلاگ هایی رو می خونم که جذبم کرده باشه به یه نوعی .
هوم. آره. ولی برام جالبه که بدونم وقتی میخوای مثلاً وبلاگهای جدید پیدا کنی چی کار میکنی؟
شاید این یه حس یا یه دردیه که همه وبلاگ نویسا دارن
منم شبا قبل خواب چنتا وبلاگ نخونم مخم راضی نمیشه به خوابیدن
و کاش شما یه لیستی از وبلاگ هایی که میخوندید میذاشتید میدیدیم شای ما هم مشتریشان میشدیم :)
هوم. راست میگی ها! چرا نذاشتم؟ البتّه اونایی که واقعاً مرتّب میخونم رو لینک هم کردم این کنار.