دیروزها که باران میآمد، داشتم به خانه بر میگشتم که به یادم آمد امروز روزیاست که پست هر هفته برایم نشریهای که عضوش هستم را میآورد. در همین حال و احوال، با خود فکر میکردم ایکاش پست فردا بیاید تا نشریهام را بر زمین خاکی و گلی نیاندازد و خرابش نکند.
این فکرها از سرم میگذشت که ناگهان با خود اندیشیدم، چرا نباید آرزویم این باشد که ایکاش پست نشریهام را روی زمین نیاندازد؟ و افسوس خوردم که در ضمیر ناخودآگاهام برایم مسلّم و قطعیاست که مأموران پست، مرا چون خود انسانی دارای شعور و حواس نمیدانند و با من آن برخوردی را میکنند که شایستهی خود نمیدانند. بعد از آن، با خود اندیشیدم که اصلاً چرا باید ایکاشی در ذهن من شکل بگیرد در این مورد؟ مگر نه اینکه باران یک نعمت الهی است؟ آیا آمدن یک باران آنقدر چیز عجیب و غریبی است که باید انتظار داشته باشم یک خدمات ساده مثل سالم رساندن یک مجلّه از چند محلّه آنطرفتر به خانهام مختل شود؟
امّا افسوس، که با همهی این اندیشیدنها، وقتی به خانه رسیدم، وقتی دیدم نشریهای روی زمین نیافتاده، وقتی دیدم که پست امروز به دلیل باران کارش را یک روز به تعویق انداخته، خوشحال شدم و خدا را شُکر کردم که نشریهای که با این وسواس تمام شمارههایش را جمع میکنم، قرار نیست خراب شود.
چقدر این حساسیت ها رو دوست دارم...و هرگز چنین حساسیت هایی نداشتم...مال من از جنس دیگری است...
حساسیّت داشتن را دوست ندارم ... هر چند که خودم هزار تایش را دارم. زندگی را برایات تنگ میکنند انگار ...
نفهمیدم، واقعاً تو، تویی و من یکی دیگر است، یا تو منی و من تو؟
هر چند که گمانم این است که این وبلاگ را گذری دیدهای و برای دیدن جواب نظرت بر نخواهی گشت.
افسوس!
ساعت فرستادن پستات رو دوست دارم
:دی آره رسماً جغد شدم. بعضی شبا هم تا خود ۹ و ۱۰ صبح بیدارم.
اسمم جا موند
آره، عادتت شده گویا، پستای پائینی هم این کارو کردی چند جا.
آره خیلی وقت ها به یه سری چیزا فکر می کنیم تا ته تهشم می ریم خیلیم فکرمونو مشغول می کنه بعد می بینی اون اتفاقه هرگز اتفاق نمی افته!
اوهوم.
اینجور حساسیت بده .. بذارش کنار
الان تنهایی بدا که دوتا میشی باعث مشکل میشه
______________________
منظورت از آهنگ خوبی ......
که تو کامنت زدی چیه؟
کامنت خصوصیام واسه شخص خاصی که میره میخونه
هوم. باید روش کار کرد.
میلاد حالا من یه شعر زدم تو شدی پوآرو
بی خیال بابا
بخون فقط بگو قشنگه
:دی شرمنده! عادته دیگه!
نه آقا سخت در اشتباهی ....
من برای نظری که گذاشتم سخت ارزش قائلم...
و حتما میام و جوابم رو میخونم...شاید احتیاج داشته باشه که ازش دفاع کنم.... :)
در ضمن ما دو نفریم که اون وبلاگ رو مینویسیم.. (من) و (تو)...
انتهای هر پست هم مشخص میکنیم که توسط کدوممون نوشته شده...
هوم. شرمنده! واقعاً فکر نمیکردم برگردی.
بله دیده بودم که این کارو میکنید، ولی در هر حال، مشخّص نبود که واقعاً یه نفره یا دونفر. خیلی هم در نوشتهها تفاوت لحن وجود نداشت.
خوبه چند کامنت بالاتر گفتم هر عادتی خوب نیس
چقدر واقعا گوش میدی تو
آدم که هر حرفی رو گوش نمیده!
بعضی وقتاشم از قصده!
آره متأسّفانه
کدومش متاسفانه؟!
موضوع پست یا اسم ننوشتن من؟
حالا دوستت بهتر شد؟ ( دیگه یه جا نوشتم)
آدمهای متوهّم همه چیز را به خودشان میگیرند - من هم یکی از آنها!
نه عزیز، من موضوع پست را گفتم، بیاطّلاع از موضوع نظر تو!
دوستم هم بهتر شد، الحمدلله وضعش خیلی خوبتر از روز اوّلیاست که دیدماش.
درک میشه!
ایشالا کاملا خوب میشن!
( رسما چت روم ساختم. دیگه آخریشه!)
نه بابا، چت روم چیه. اصولاً میدونی که، من فقط به خاطر تعداد کامنتهام مطلب مینویسم، هر چی بیشتر بهتر (!)
مرسی.
از همدرکی شما تشکّر میشود :دی
:دی
خدا خدا خدا خدا
این روزها همه خدایی می کنند
جز خدا!!
صد در صد. اگر به خدا فرصت خدایی میدادند -یا بهتر بگویم، گوشها را کمی بازتر میکردند و چشمها را نمیبستند - شاید دنیا جای بهتری بود.