اگر مهتاب تو باشی، انگار کن که من ذرّهای هستم در تلألؤ بیبدیل شبانگاهی تو، که با کوچک نسیمی تاب میخورد، و غرقه میشود در زلال پرتو ناب تو.
اگر هور تو باشی، انگار کن مرا چون ستارهای کوچک، که با آنکه میتابد، نه بر تو میافزاید و نه از تو میکاهد، و در شعشعهی مسیحایی تو مغروق و محاق است.
اگر دریا تو باشی، مرا در آن گردهی صافی یاب که در دل فرزندت، صدفی کوچک، مینشیند تا به بار آید و مرواریدی درخشان گردد در ژرفای تاریک و آرام تو، غرقه و بییاور، و لیک، بینیاز از یاور، تا در دل توست.
تو هر چه باشی، من از آنم، و نه اندیشناک میشوم از این تخفیف، که ما منک، چهطور میتواند خفیف باشد؟
در بند بند شعر من ای تار و پود من / ممزوج و منفصل تویی در انتظار من
این قلب پارهپاره و آن صد مژه / تعبیر لشکریان است و کارزار من
هی دارم میخونم عنوان پستتو .
میگم نکنه ق نیس ف
حالا غرقه یعنی چی ؟حداقل یه خط پایین بذار بجا ه
بشه فهمید
غَرقه: کسی که در یه چیزی غرق شده
سلام.
اول از نظر ممنون.
دوم اینکه این پست واقعاً زیبا بود. هرچند یکمی متکلفانه بود. یکمی ساختارش قدیمی به نظر می رسید. هرچند باز هم زیبا بود. اما اگر طولانی تر می شد و پاراگراف های بیشتری با همین روند ادامه پیدا می کرد واقعاً عالی می شد.
سوم هم این که جواب اون نظر رو ایمیل کردم اما این جا هم می نویسمش. قسمتیش که مربوط به وبلاگم بود که خب حالا پست های جدیدی درش هست.
اما در مورد من... از سؤالت این سؤال پیش میاد که تو کدوم بهروز رو می شناسی!؟
# کمی بیش از یه کم قدیمی بود ... امّا این منم؛ قدیمی.
# بهروزی که باهاش کار ترجمه میکردم
ببخشید. حافظم هم ضعیف شده. البته در وبلاگ جواب خواهم داد ولی این جا هم خوبه که نظرت رو پاسخ بدم.
اون مونولگ اول داستان شاید کمی ناجور بود. قبول دارم. با حال و هوای داستان نمی خوند.
در مورد سونات مهتاب هم اگر موومان اولش را شنیده باشی و دقت کرده باشی و اندک اطلاعی هم در موردش داشته باشی متوجه می شوی. موومان اول سونات مهتاب(که به نظر من یکی از غم انگیزترین و زیباترین سونات هاست) نبرد ابر و ماه را بیان می کند. هرچند پشت آن سایه ی عشق شکست خورده ای هم هست.
سگردانی ماجرا هم تا حدودی عمدی بوده است.
ممنون و شرمنده از duplicate comments!
باز هم شرمنده ام! از نظراتت در پست های دیگه هم ممنون. عمده ی مشکل من تنهایی فکریست و فاصله ی عجیبی که با دیگران احساس می کنم.
غم واقعاً هم چیز عجیبی نیست. عجیب اونه که من همیشه دیگران رو درک می کردم، اما الآن یک چیز هست که در موردشون درک نمی کنم و اون هم شادی و بی خیالی عجیبشونه. هرچند من هم زیاد سخت می گیرم. همین مردم باعث تفاوت ها شدن. خودشون هم در مواقع مختلف متفاوت خواهند بود. فکر می کنم زیادی حساسم و زیادی به ظاهر همه چیز اهمیت می دم.
همین که دیدم به نوشتن ادامه دادی خوشحال شدم
ولی
خوندن پارگراف سوم واقعا لذت بخش بود
البته به نظرم صدفی کوچک توضیح اضافی است
:) مرسی
بیشتر برای این بود که بعداً خودم «اونچه که واقعاً مقصود بوده» رو فراموش نکنم.
سلام
کجایی میلاد ؟
خوبی ؟
سلام
همین جاهام.
مرسی.
من آیکون گل میخوام
چرا هنوز نخریدید ؟
تو این بیسامونی اقتصادی پولم کجا بود که گل بخرم آخه؟
از پول یارانه دیگه
ای بابا! به من بیچاره که یارانه تعلّق نمیگیره! آخه من جزء مستضعفین هستم و یارانه مال ما نیست.
اتفاقا واسه همین مستضهفین بیشتره
خسیس بازی در نیار میلاد
پول بده یه گل بخر دیگه
حالا اگه یه باری دیدمت برات میخرم :P
خوب اینجا که منو میبینی بخر تا بعدش
نچ. اینجا دست من نیست آخه. تازه غیر اینجا هم اصولاً جای مناسبی برای زبون خریدن سراغ ندارم :دی
منظورم گل بود
عجب! ببخشید! کامنتهای این و بالایی رو قاطی کردم با هم :دی
فعلاً پاییزه گلا خزون کردن ایشالا بعدش یه فکری به حالش میکنیم.
حالا قول نمیدم تا بهار حاضر بشه ها!
:دی
نه تعارف میکنم نه تعریف اما نوشته ها همراه صداتون یه دنیا دوست داشتنی و ارزشمنده. قدر خودتون رو بدونین
:دی
بعضی وقتا احساس میکنم قدر خودمو زیادی میدونم!!! (همون قضیّهی درّ و گوهر و اینا)