همهی رازها را به تو گفتم، و تو، رازم بودی. همهی رازها را در تو گفتم، و تو، در من، همرازم گشتی، تا آنکه من را از تو جدایی نبود. فراقت، فراغت میربود و شبم را سیاه و بیمعنا میکرد.
و اینروزها، ای همراز، ای آنکه تفسیر هر آنچه مینوشتم، تو بودی، از من دور شدهای چقدر. چقدر تو امروزها نیستی، و چقدر تو را میستایم؛ بیش از پیش، و با حالی دگرگون.
همراز، همرازی میکرد ما را، و هم رازی بود برای ما: رازی که داشتنش را شایستگی میبایست.
سلام
آدم خوب نیست همه ی راز هاش رو به یک نفر بگه که یکی همراز داشته باشه!
ولی همرازی یک نفر ممکنه برامون اون قدر عزیز باشه که همرازیش رو به هیچ کس نگیم و این میشه یک همراز خاص!
شاد و سلامت باشید
هممم ... یه جورایی آره.