خواند

پس چون از سرمای جان‌فرسا و گرمای سوزان گذشتی، بر سومین قله فرود آیی که در او هم گوهر شب افروز باشد - که آن تکه سنگی است که در تاریک‌ترین اعماق روح‌الارواح، شب را چون روز می‌فروزد. و نور او، از طوبیٰ باشد.

پس در این منزل، تو را می‌بینم: ریشه دوانده در عمق سبز و نشسته در خزان و بنگر، در فراز سرت هم‌او نشسته با حضور قدسی‌اش. پس از شاخه‌سارت فرود می‌آید و چون پای بر سبزی زیر پایت می‌نهد، یک‌پارچه در شعله می‌شود. پس از خاکستر و از میان شعله‌ها، نوزاده‌ای هفت‌رنگ بر می‌خیزد: حادث در جهان و قدیم بر آن. سر بر آورد و در من نگریست؛ تو گویی در آن نگاه روح‌ام از میان گسست و بر من نشست و سرّ درونم را جهانیان می‌دیدند. پس رعشه‌ای مرا در بر گرفت و خویش‌تن بر زمین انداختم و بر خاکسترش اشک‌ریزان سر ساییدم. باز چون سر بر آوردم، نور قدسی‌اش چشم‌هایم را تار می‌کرد. پس سینه دریدم و با دستان خویش قلبم از میان سینه بیرون کشیدم و بر پایش افکندم. دریغ امّا، که گویی در آن روشنایی بی‌حصر، این تکهٔ گوشت، تیره و سیاه می‌نمود.

پس شرم‌سار گشتم و در آن نگریستم، که چون شبی تیره می‌نمود. پس بانگ بر زد آن یگانه، و تو نگاه سرشار از لطف را بر من داشتی، و در آن دم، رحمانیّت تو را غایتی نبود. چون میوه‌ای از میان شاخسارت بر زمین فکندی، انگار که جانی در آن دمیده شد و دل، عقلی یافت ورای عقل خویش‌تنم. پس آوایی بر خواست از او، و جمله متحوّل گشت.

او را که نیک نگریستم گویی با من سخن می‌گفت. خوب که گوش دادم، داشت زمزمه می‌کرد چیزی را. جلوتر رفتم، و زمزمه، واضح‌تر شد، که می‌گفت: «بی‌درنگ تا بانگ سحرگاهی خواهم خواند ...»

و خواند، تا آن‌دم که مرغ حق، سحرگاه را نشانی داد.

پس سه رفت به سه معنی، که جمع ایشان نه بود. و از پی‌اش، دو آمد؛ هر یک را مرتبتی دو، و ایشان را نیز مجموع چهار گشت. در آخر، چهار آمد به چهار معنا. پس همهٔ این‌ها نُه تا بود، که جمع‌شان، یک کم داشت.

بیست‌ونه معنا جمع گشتند، و یک ماند. و آن، هم‌او واحد یگانه بود که بعضی خضر گویندش و برخی چراغ و برخی پیر خراباتش می‌خوانند.

پس چون جمع، تکمیل شد، سی‌مرغ فراهم گشت و بر عرصهٔ معنا یکه‌تازی کرد، و آن را حکایت فراوان است که بسیار نوشته‌اند.

و چنین رفت، و بسیار باقی‌است.

نظرات 6 + ارسال نظر
کوچولوترین ستاره پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

ها؟!

کوچولوترین ستاره پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 11:31 ب.ظ

من که نفهمیدم

عجب! واقعاً؟

کوچولوترین ستاره پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 11:40 ب.ظ

نوشته هات تازه گیا سنگین شده

هوم. فقط تازگیا؟؟ :دی جای شکرش باقیه.
البته چندان هم سنگین نیست ها

همت شنبه 23 آبان 1388 ساعت 11:46 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com/

پیش سیمرغ آنکسی اکسیر ساخت
کو زبان جمله ی مرغان شناخت

امّا چه می‌شد که انقدر شناختنش سخت نبود!

ارغوان شنبه 23 آبان 1388 ساعت 01:18 ب.ظ

یه چیزی.. اول عناوین رو انتخاب کردی بعد مطلب نوشتی یا برعکس؟

اوّل مطالب رو نوشتم بعد عناوین رو انتخاب کردم.

ارغوان شنبه 23 آبان 1388 ساعت 01:23 ب.ظ

and I read them all again. somehow they make more sense.

:) خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد