دستم را میکنم توی موهایش. موهای خیسش را از میان انگشتانم میگذرانم و کف دستم را روی پیشانیاش میگذارم. رگ پیشانیاش به شدت میزند؛ شاید سر دردی در راه داشته باشد.
با پشت دست، سرش را نوازش میکنم. سعی میکنم، آرامش را در رگهایش به جریان بیاندازم.
چشمهایش را میبندد. دستم را روی صورتش میکشم. و چشمانم را میبندم. نمیدانم چقدر آرام کردهامش ...
سلام وبلاگ زیبایی دارین به وبلاگ من هم سر بزنید نظرتون واسم اهمیت داره
shaiad kheyli
هوم! نیدونم!
اون تیکه ای که نوشتی، شاید سردردی در راه داشته باشد رو دوست ندارم.یعنی به بقیه متنت نمی خوره
عجب!
با پشت دست!!؟
:دی بله!
این دو تا کلمه ی آخر متنت یه جور ایهام درست کرده!
اگه عمدی-ه که هیچی اگه غیر عمدی-ه که هیچی!
تعمّداً بوده. ولی چندان برجسته نیست و فکر نمیکردم کسی توجّه کنه!
بدآموزی داره..من نمی خونمش
:دی بابا مثبت!!
راست می گه همت، با پشت دست برای چی سر بیچاره رو نوازش می کردی؟؟
هویجوری!
ارغوان جونم تو هم با دیدن پشت دست یاده اون صحنه افتادی که مامان بدها با پشت دست می زدن تو دهن بچه فنچولکا؟
=))