سؤال؟

مشتاق، یا محتاج. هرگز نفهمیدم. تنها دانستم که هیچ‌یک آنی نبود که تو می‌خواستی!

نظرات 7 + ارسال نظر
رویا سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 12:13 ق.ظ

اصن دیگه نمی یام وبلاگت

عجب!
چرا؟

کوروموزوم نا معلوم سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 12:52 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

ajab!

چرا عجب!؟

haafez سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 02:31 ق.ظ http://haafez.net

che ba monasebat baraye man!
mamnun ke ye neveshteye khub emshab behem dadi

نوشته‌ها برای آدمایی معنا پیدا می‌کنن که معناشون رو زندگی کنن.

رویا سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 06:01 ق.ظ

چون نمی یای وبلاگم

میام به خدا! ولی کم نظر می‌دم

رویا چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

کم بیا ولی زیاد نظر بده

هومممم، اینم می‌شه!

زرایر چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 04:27 ب.ظ

هووووووووووم...

قراره ما برای دیگران زندگی کنیم تا نگران این باشیم که اون چیزی که می خوان، چیه؟

اگه برای کسی ارزش بسیاری قائلیم، اونم باید اینقدر برامون ارزش قائل باشه که ما رو همونطوری که هستیم بپذیره. نه کمتر و نه بیشتر!

دوستی یه طرفه... اصلا اسمش دوستی نیس! زجر کشیدنه فقط...

اینم البتّه از نظر تئوریک و نظری حرف خوبیه. ولی گاهی در عمل ...

molden چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

تا به حال فکر کرده بودی خودت چه می خواهی؟
منظورم خودخواه بودن نیست ها. راهی برای توضیح بیشتر پیدا نمیکنم. امید که خودتان منظورم را فهمیده باشید!

منظور را فهمیدم. شاید خودم هیچ‌یک را نمی‌خواستم! شاید اصلاً نمی‌خواستم که چیزی باشد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد