ماه نم‌ناک

چشم‌هایم را آهسته و نرم باز می‌کنم. نور رقیق مه‌تاب از میان شیشهٔ مشبّک اتاق بر چشمانم افتاده. پلک‌هایم را بر هم می‌فشارم و خستگی نفس‌هایم را آهسته می‌کند.

جریان آب، مرا از خواب بیدار می‌کند. شاید باید زودتر از این‌ها، با خیسی‌اش بیدار می‌شدم. امّا وقتی حجم سنگین آب مرا از تخت به پایین می‌اندازد، ناگهان از خواب می پرم. نفسی ندارم. آب مرا با فشار به کف سنگی اتاق می‌چسباند. تو گویی، کسی با غضب پایش را بر گرده‌ام گذاشته و چانه‌ام را با غیض به خاک می‌مالد. مرا یارای مقاومت نیست. چشمانم کم‌کمک سیاهی می‌روند.

بی‌هوده، فریادی خفه می‌کشم. حباب‌های هوا از دهان و بینی‌ام به سوی سطح آب می‌روند، که کم‌کم با سقف اتاق یکی شده.

نور مه‌تاب، از میان شیشهٔ پنجره - که با وجود باز بودنش، آبی از آن بیرون نمی‌ریزد - از میان آب زلالی که مرا محبوس کرده، شکلی غریب دارد.

دهانم را باز و بسته می‌کنم، امّا نه صدایی از آن خارج می‌شود و نه هوایی به سینه‌های پردردم وارد می‌شود. آب را با فشار می‌بلعم. فشار شدیدی در سرم احساس می‌کنم. خروج خون را از بینی و گوش‌هایم به نرمی حس می‌کنم. دیدگانم تیره می‌شوند و دیگر نمی‌توانم چیزی ببینم؛ هر چند که خفه شدن آهسته و بی‌نقصم هم‌چنان ادامه دارد.

پر شدن ریه‌هایم را با آب و خالی شدن‌شان از هوا را حس می‌کنم. سرمای آب، و کم‌بود هوا، حسّ اعضای بدنم را از من گرفته. دیگر رمقی برایم باقی نیست. تنها می‌توانم در سکوتی که با فشار وهم‌انگیز آب دوچندان شده، منتظر پایان بمانم. همه‌جا سفید می‌شود و برای لحظه‌ای، خواب بیداری به هم گره می‌خورند.

سرفهٔ شدیدی می‌کنم. آب‌دهانم از گلویم بیرون می‌پاشد. سرم را اندکی جابه‌جا می‌کنم تا جای نفسم درست شود. سرم را به طرفین می‌چرخانم. اشک در چشمانم حلقه زده. به پنجره نگاه می‌کنم، و به نور مه‌تاب، که از میان پردهٔ اشک، صورتی غریب به خود گرفته.


نظرات 9 + ارسال نظر
ارغوان یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 10:55 ق.ظ

کسی با غضب پایش را بر گرده‌ام گذاشته = کسی با غضب پایش را کجا گذاشته؟؟؟

به پاسخ نظر رؤیا مراجعه شود!

همت یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 12:35 ب.ظ http://heyatonline.blogfa.com

حسش کردم

هوم

molden یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 10:40 ب.ظ

تجربه وحشتناکی بوده گویا، یا شاید بشه گفت یه تلنگر؟!

اوهوم

رویا یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

ارغوان جان گرده ام = گردنم
چقدر تلخ شدی میلاد..یادم باشه دفعه ی بعد یه کم نبات برات بیارم

خیر!
گُرده‌ام. gorde.
می‌شه دوش. جایی بین دو کتف و پایین‌تر از گردن. اون‌جایی که وقتی بار می‌ذاری روی دوشت روش بیش‌ترین فشار می‌آد.
اصلاً قدیما به پهلوونا می‌گفتن گُرد به خاطر این‌که گرده‌های بسیط و ستبری داشتن. یا شایدم برعکس، چون بین دو کتف پهلوونا خیلی شاخص بوده، به اون‌جای بدن می‌گن گرده.
چه‌قدر حرف زدم!!
تلخم؟ واقعا!؟

ارغوان یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

تلخ؟؟ از تلخی گذشته رویا جان.
آره رویا جان، حدس می زدم که اینی باشه که تو می گی. البته این اشتباه از آدمی که بعد از نیمه شب می زنه به سرش آپ کنه ، اصلا و ابدا بعید نیست.

عجب!
خب حدست اشتباه بوده!

رویا دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 01:13 ق.ظ

اصلا خودم بلت بودم
آره هم تلخی هم از اون مدل عاقل اندر این چیزا..

عجب!!! اونم عاقل اندر اینا! وای! من؟

فاطمه دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 10:10 ق.ظ

جفتشون رو با هم خوندم. فکر کنم برای چندمین بار. تو این دومی یه تیکه اش هست، با بقیه اش به نظرم هم خونی نداره، وقتی می خونی اذیت کننده است.
شروع کردی از غرق شدن گفتی و تمام احساسی که تو این فرآیند برت مستولی می شه، ولی این که یهو خون از بینی و گوشت بزنه بیرون، به نظرم یه خورده غیر عادیه. شاید چون تا حالا غرق نشدم ، نمی دونم چنین چیزی پیش میاد یا نه. ولی حس می کنم وقتی آدم داره غرق می شه، از بینی و گوشش، آبه که می زنه بیرون با توجه به این که هی آدم می خواد سعی کنه نفس بکشه ولی به جای نفس آب می خوره.
--
این که آخرسر به گریه ای که می خواستی برسی ، رسیدی، قشنگ بود. حس جالبی به آدم می داد.
راستی یادم رفت ازت بپرسم چرا این بار فارسی، اون بار انگلیسی؟

عجب!
خب معلومه تا حالا زیاد زیر آب نموندی. وقتی زیاد زیر آب می مونی، اول نفست کم کم می ره. بعد سرت درد می گیره. بعد رو سینه ت یه فشاری حس می کنی. بعد آروم آروم از بینی ت خون میاد. بعد که فشار خون توی بدنت زیاد شد - آخه چون هوا کم داریف قلب سعی می کنه با تسریع گردش خون و افزایش فشار هوای بیشتری به بدن برسونه - رگ های خیلی کم طاقت و بسیار ظریف داخل جمجمه ت شروع می کنن به پاره شدن.
به خاطر همینم خون از گوشات میاد بیرون.

فاطمه سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 08:55 ق.ظ

خب مرسی از توضیحات.
سوال آخرمم جواب ندادی ها!

کدوم بخشش بی جواب موند؟

زرایر چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 04:12 ب.ظ

*غیظ!!!

خیلی باحال بود! قشنگ گذاشته بودید سر کار ما رو!

:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد