وت دای هب

دوست دارم که باز وقتی به هم می‌رسیم، نگاه سردی به من کنی، و مرا تا عمق وجودم بسوزانی، و من بی‌هیچ چشم‌داشتی، آن‌چه ندارم را به تو تقدیم کنم. دوست دارم، دوست داشتن‌ها را برایم با شعله به تصویر بکشی، و در اشک چشمانت غرقه سازی‌ام. دوست دارم ... دوست داشته باشم آن روزها را که ... آن روزها که تا بودند، رفتنی نبودند، و تا رفتند، انگار هیچ وقت نبودند.


نفهمیدی؟ این نیمهٔ شعبان که گذشت، دومی‌اش بود. عجب سخت است گذشتن!

نظرات 4 + ارسال نظر
رویا یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 10:38 ب.ظ

تا بودی هر چه بود نبود بود..حالا که نبود در نبودی..

هوممممم

molden یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

تیتر را نتوانستیم بخوانیم و ایضا جمله آخر را که قطعا بسیار شخصی بود!
به قول حمید مصدق «آن روز که با تو بودم، بی تو بودم امروز که بی توام، با توام!»
شدیدا یاد جمله بالا افتادم بااینکه خیلی باربط نبود شاید

:)
نه، چندان هم بی‌ربط نبود.

زرایر چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

این آپ که خیلی شخصیه!

بله!

زرایر چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 04:07 ب.ظ

البته فهمیدم که تیترش (به یاد تو) می باشد!!!

آفرین به من! (شکلک سوت زدن!)

احسنت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد