زوال

گاه می‌اندیشم که چندی است که گویی

کلماتم رفته رفته رو به زوالی بی‌پایان

در حرکت‌اند و بی‌آن‌که بخواهم

اندک‌اندک از قدرت و

معناشان کاسته

می‌شود تا از

آن‌ها چیزی

جز نقطه‌ها

باقی

نماند

.

.

.

.

نظرات 12 + ارسال نظر
ame voyageur چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 09:54 ب.ظ

چون دیده ام قلمتان چگونه میتواند باشد با حرفی که زدید موافقم.
ببخشید که رکم .


ولی ...گاهی نفگتن کم از گفتن ندارد ..گاهی سکوت به اندازه ی سالها حرف نگفته در خود گنجانده است..گاهی نباید چیزی گفت که بعضی احساس ها با واژه ها تحقیر میشوند..هبوط میکنند...
*در مورد پست ِ وصال توی اون وبلاگ یه چیزای گنگی یادمه در این باره! توقعتون از آدم زیاده ها !
یا حق

خواهش! منم موافقم!
ولی خب ... آیا راهی هم دارید؟
نه انتظار نداشتم یادتون باشه :دی

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 01:15 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

میدونم ربطی نداره اما یاد یه جمله از کتاب مسطفی مستور افتادم که میگفت انگار گم شدم در عین ها شین ها قاف ها و نقطه ها...

هممممم. یادمه جمله‌ش. ولی یادم نیست تو کدوم کتابش بود ... :دی

همت پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 09:16 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

اشتباه میکنی دیگه
کلماتت رو به طرقی ند
شاید بهانه استفاده از کلمات رو به زوال باشه

عجب ... شاید.

ارغوان پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

همت جالب ، نظر گذاشته برات ها.
----
من می گم باز خوبه ، از ماله تو نقطه باقی مونده، حداقلش. من خودم شک دارم که نقطه هاشم باقی مونده باشه ، برام.

هممم. نیدونم. مال شما که خوبه وضعش الحمدلله.

همت پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 11:24 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

بعد از هفتصدمین الله اکبر دیگر صدای امیر طلایه سپاه نیامد. اضطراب سراپای لشگریان را فرا گرفت

یعنی چه اتفاقی افتاده؟

میام.

-- پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 12:34 ب.ظ

خصوصی- خوش حال می شم بخونیش و نظرتو بگی.

خوندم. با یه قسمتایی‌ش موافقم. شاید نشه گفت همه‌ش. ولی در موردش حرف می‌زنیم.

ame voyageur پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 02:26 ب.ظ

قانع نباشید!
به نظرم بهترین راهه ....
حالا این که چطور قانع نبودن باعث بهتر نوشتن میشه رو به هوشِ سرشار (؟) ِ خودتون واگذار میکنم!
البته یه چیزای یادمه همون شعره رو میگید که پست ِ یکی مانده به آخر بود ؟

راستی چرا دیگه شعر نمیذارید ؟ قبلا خیلی شعر می گفتید..

شایستی. نیدونم. نه، مقصود یه مطلبی‌ست قبل‌تر از اون. عنوانش هم بود «وصل».
دیگه شعرم نمی‌آد خب. پس نمی‌ذارم.

zaq جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 03:46 ق.ظ http://zaq.blogsky.com

همه ی حرفها را پیشتر گفته اند!!
من و تو داریم دوباره با صدای دیگری همان ها را تکرار میکنیم!!

حقیقتاً! هر چه می‌گوییم تکراری بیش نیست!

ارغوان جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 04:47 ق.ظ

کجا خوبه؟؟ خیلی چیزا تو ذهنم در حال چرخیدنه که نمی تونم بنویسمشون. حس می کنم یه چیزی رو گم کردم.

عجب!

molden جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 06:38 ب.ظ

گاهی زوال یا شاید احساس زوال لازم است تا دوباره تازه شویمو بلندتر رشد کنیم!

شاید. امید است که دوباره تازه شویم.

me جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

:)

زرایر چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 03:52 ب.ظ

من که خیلی چیزا دارم برای نوشتن، ولی سه چیز مهم رو ندارم تا بنویسمشون:

1- وقت!

2- حوصله!!

3- اعصاب!!!

که البته نداشتن این هرسه، نکتۀ خیلی مهمی نیس درکل!!!!

عجب!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد