چون دیده ام قلمتان چگونه میتواند باشد با حرفی که زدید موافقم. ببخشید که رکم .
ولی ...گاهی نفگتن کم از گفتن ندارد ..گاهی سکوت به اندازه ی سالها حرف نگفته در خود گنجانده است..گاهی نباید چیزی گفت که بعضی احساس ها با واژه ها تحقیر میشوند..هبوط میکنند... *در مورد پست ِ وصال توی اون وبلاگ یه چیزای گنگی یادمه در این باره! توقعتون از آدم زیاده ها ! یا حق
خواهش! منم موافقم! ولی خب ... آیا راهی هم دارید؟ نه انتظار نداشتم یادتون باشه :دی
قانع نباشید! به نظرم بهترین راهه .... حالا این که چطور قانع نبودن باعث بهتر نوشتن میشه رو به هوشِ سرشار (؟) ِ خودتون واگذار میکنم! البته یه چیزای یادمه همون شعره رو میگید که پست ِ یکی مانده به آخر بود ؟
راستی چرا دیگه شعر نمیذارید ؟ قبلا خیلی شعر می گفتید..
شایستی. نیدونم. نه، مقصود یه مطلبیست قبلتر از اون. عنوانش هم بود «وصل». دیگه شعرم نمیآد خب. پس نمیذارم.
چون دیده ام قلمتان چگونه میتواند باشد با حرفی که زدید موافقم.

ببخشید که رکم .
ولی ...گاهی نفگتن کم از گفتن ندارد ..گاهی سکوت به اندازه ی سالها حرف نگفته در خود گنجانده است..گاهی نباید چیزی گفت که بعضی احساس ها با واژه ها تحقیر میشوند..هبوط میکنند...
*در مورد پست ِ وصال توی اون وبلاگ یه چیزای گنگی یادمه در این باره! توقعتون از آدم زیاده ها !
یا حق
خواهش! منم موافقم!
ولی خب ... آیا راهی هم دارید؟
نه انتظار نداشتم یادتون باشه :دی
میدونم ربطی نداره اما یاد یه جمله از کتاب مسطفی مستور افتادم که میگفت انگار گم شدم در عین ها شین ها قاف ها و نقطه ها...
هممممم. یادمه جملهش. ولی یادم نیست تو کدوم کتابش بود ... :دی
اشتباه میکنی دیگه
کلماتت رو به طرقی ند
شاید بهانه استفاده از کلمات رو به زوال باشه
عجب ... شاید.
همت جالب ، نظر گذاشته برات ها.
----
من می گم باز خوبه ، از ماله تو نقطه باقی مونده، حداقلش. من خودم شک دارم که نقطه هاشم باقی مونده باشه ، برام.
هممم. نیدونم. مال شما که خوبه وضعش الحمدلله.
بعد از هفتصدمین الله اکبر دیگر صدای امیر طلایه سپاه نیامد. اضطراب سراپای لشگریان را فرا گرفت
یعنی چه اتفاقی افتاده؟
میام.
خصوصی- خوش حال می شم بخونیش و نظرتو بگی.
خوندم. با یه قسمتاییش موافقم. شاید نشه گفت همهش. ولی در موردش حرف میزنیم.
قانع نباشید!
به نظرم بهترین راهه ....
حالا این که چطور قانع نبودن باعث بهتر نوشتن میشه رو به هوشِ سرشار (؟) ِ خودتون واگذار میکنم!
البته یه چیزای یادمه همون شعره رو میگید که پست ِ یکی مانده به آخر بود ؟
راستی چرا دیگه شعر نمیذارید ؟ قبلا خیلی شعر می گفتید..
شایستی. نیدونم. نه، مقصود یه مطلبیست قبلتر از اون. عنوانش هم بود «وصل».
دیگه شعرم نمیآد خب. پس نمیذارم.
همه ی حرفها را پیشتر گفته اند!!
من و تو داریم دوباره با صدای دیگری همان ها را تکرار میکنیم!!
حقیقتاً! هر چه میگوییم تکراری بیش نیست!
کجا خوبه؟؟ خیلی چیزا تو ذهنم در حال چرخیدنه که نمی تونم بنویسمشون. حس می کنم یه چیزی رو گم کردم.
عجب!
گاهی زوال یا شاید احساس زوال لازم است تا دوباره تازه شویمو بلندتر رشد کنیم!
شاید. امید است که دوباره تازه شویم.
:)
من که خیلی چیزا دارم برای نوشتن، ولی سه چیز مهم رو ندارم تا بنویسمشون:
1- وقت!
2- حوصله!!
3- اعصاب!!!
که البته نداشتن این هرسه، نکتۀ خیلی مهمی نیس درکل!!!!
عجب!!!!