من

الا یا ایّهاالسّاقی،

اَدِر کأساً!

که دل خون شد ...

اَدِر کأساً،

نه تا مستی بیافزایم،

نه تا من گم کنم خود را،

در این مستی

- که هشیاری فزون استم.

ز چشمم دانهٔ اشکی

چو شبنم از رخ لاله

فرو دیگر نمی‌افتد.

نه از سرما،

- نه چون سرماش کم‌جان است -

که سرمایی‌است بی‌طاقت،

چنان گنگ و دَد و بی‌رحم و بی‌آزرم

که اشک کودک گم‌کرده ره را

در میان راه، بر گونه

بلوری آبگین می‌سازد.

ز چشمم دانهٔ اشکی

دگر هرگز نمی‌افتد

که قلبم از تهی مملو

و چشمم شیشه‌ای سرد است

و در عمق وجودم هیچ

- حتّی قدر یک لب‌خند -

جای مهری نیست.

الا یا ایّها السّاقی،

ادر کأساً، تو دُردی‌کَش،

و من بر سنگ می‌کوبم

شراب ناب و اعلا را

در این پیمانهٔ زرّین؛

که چشمم خشک و بی‌روح است

و از چشمم دگر اشکی

نخواهد هیچ افتادن ...

بشنوید

نظرات 6 + ارسال نظر
haafez پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 02:24 ق.ظ http://haafez.net

فوق العاده بود

تشکر

رایان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 09:39 ق.ظ



واو ... براوو.

بگو نوشته ی خودته!! احسنت. احسنت. عالی.

نوشتهٔ خودمه. مرسی.

molden جمعه 6 شهریور 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

«که قلبم از تهی مملو و چشمم شیشه‌ای سرد است و در عمق وجودم هیچ - حتّی قدر یک لب‌خند -
جای مهری نیست.»
...من!

... من!

رویا شنبه 7 شهریور 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

چقدر سخت بود میلاد

واقعاً؟!

molden شنبه 7 شهریور 1388 ساعت 05:05 ب.ظ

نمیدونستم نوشته خودتونه. باید گفت عالی بود خیلی خیلی خوب بدون اغراق.

:دی
تشکّر.

زرایر دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 07:48 ب.ظ

گمونم:
"بلوری آبگین می‌سازد."

به جای "می ساز" میذاشید "ساز" وزنش بهتر میشد. شایدم من بد خوندم. شاید اگه نوع خوندنم عوض شه، وزنشو درک کنم.

و:
"جای مهری نیست."

یه جورائیه... گمونم بهتره یه جور دیگه باشه ولی الان ذهنم نمی کشه تا مشابه مناسبی براش پیدا کنم.

درکل، خیلی زیبا و احساس برانگیز بود.

موفق باشید.

که اشکِ کودکِ گم کرده ره را در میان راه، بر گونه، بلوری آبگین می‌سازد.
نیدونم!
تشکر
شما هم موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد