مادر

مگه حتما باید روز مادر باشه که از تو بنویسم؟ مگه حتما باید تولّدت باشه که برات بنویسم؟

دلم می‌خواد از تمام قهر کردنامون بگم؛ که چه‌طور از هم ناراحت می‌شیم، هر کدوممون یه گوشهٔ خونه می‌شینیم و به این فکر می‌کنیم که چرا این‌جوری شد؟ بعد من میام کنارت و ده دقیقه بی‌حرف وامی‌ایستم کنارت و بعد از ده دقیقه، روتو می‌کنی به من، لب‌خند می‌زنی و منو می‌بوسی و می‌گی از دستت ناراحت نیستم.

امروز تازه بعد از بیست سال فهمیدم که چقدر کم بهت گفتم که دوستت دارم!

نظرات 5 + ارسال نظر
مهرنوش پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 09:12 ق.ظ

چقده تو لوسی پسر ، وقتی تجسم میکنم با چه قیافه ای ممکنه بری بغل دست مادرت بایستی ،ناخودآگاه من هم به مانند مادرت لبخند به لبم میاد ...

:-)

فاطمه پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 03:19 ب.ظ

وا چی کارش داری مهرنوش؟؟
حالا لوس بودنش به کنار . ولی آدم هوس می کنه بره بغله مامانش خب. یعنی چی؟؟
مثلا امروز صبح خودمم رفتم.

:-) موافقم. (هم با لوس بودنش، هم هوسش)

گاما شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 11:20 ب.ظ http://gamalight.blogfa.com/

سلام
خوب مادره دیگه آدم باید بره تو بغلش نمی شه از سر و کولش بالا رفت که ...!
شاد و سلامت باشید

=))
اینم نوعی نگاه کردن به قضیه س

گاما شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 11:22 ب.ظ http://gamalight.blogfa.com/

سلام
راستی شما 20 سالتونه؟
چه جالب ....!
شاد و سلامت باشید

در واقع بیست و دو.

رایان دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 06:18 ب.ظ

فدای همه ی مادرا

http://khooshe.blogsky.com/1388/02/01/post-322

من تمام نوشته‌های شما رو از ابتدای اسفند ۸۷ خوندم. اینم خونده بودم.
کم خوندم کسی در مورد مادرش به این زیبایی بنویسه.با این‌که برای مادر خودتون بود، می‌تونستم همه‌ش رو به مادر خودم بگم، و حسی که موقع نوشتنش پیدا کردین رو درک کنم. :-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد