باز هم قول دادم که بار آخرم است. باز هم نشد.
باز هم گفتم که تکرار نمیشود، و تکرار شد.
باز هم، توبهٔ "نصوح"ام پنج دقیقه بیشتر طول نکشید!
***
چمن را اسب بیدار از خم والای دنیاها چنان نالان یکی نعمت هزاران سرد تابان مه؟
***
سال عوض شد و ما هنوز همونی هستیم که بودیم. سال عوض شد و من همچنان در خم همان کوچههایی هستم که سال پیش و پیش از آن مرا به خود مشغول کرده بود. سال عوض شد و هنوز هم همان آدم قبلی است که مرا به عجز میکشاند. سال عوض شد، و هنوز خوشبختانه آدمها بعضا مهربان ماندهاند. سال عوض شد و خوشبختانه هنوز هم میشود روی حرفهای تکراری و لبخندهای روشن آدمهای تکراری حساب کرد.
دسته گلی که به دوستم داده بودم تا به تو بدهد را دیدی؟ نامهای را که برایت نوشته بودم و به همسایهتان سپرده بودم رسید به دستت؟ برایت روی دیوار اتاقت پیغامی نوشته بودم، اگر برعکس بخوانی منظورم را میفهمی. به نظرت هوا خوب نیست؟
تو چهقدر حوصلهسربر بودی ابلهجان! یادت بخیر!
یادته بهم گفتی داری سرفه میکنی و خون بالا میآری؟ یادته گفتی چشات دیگه نمیبینه؟ یادته گفتی فعلا خداحافظ و رفتی؟ یادته تا فردا ظهرش بهت زنگ زدم و برنداشتی گوشی رو؟ یادته وقتی بالاخره پیدات کردم با هزار زحمت و بدبختی و نگرانی و دلشوره، چی بهم گفتی؟ خوابت برده بود و خواب مونده بودی!
بخشیدمت.
از جایی میان خیالم قدم به اتاقم میگذاری و کنارم روی تخت مینشینی.
تو چه معنا داری بی من؟ و من بی تو کیستم؟ سؤالم را در چشمانم جاری میکنم و دست بر لبانت میکشم. سرت را آرام روی سینهام میگذاری. دستم را به دورت حلقه میکنم و بیشتر به خودم میفشارمت.
دستم را در خرمن موهایت فرو میکنم - که به طرز عجیبی بنفشرنگ است - و با خود میاندیشم آیا خیال میتواند به من نامحرم باشد؟ گویی در ذهنم جا داشته باشی و فکرم را خوانده باشی، با دهان من میخندی تو هم، به این توهّم شورانگیز.
چشمانت را بستهای، و به من خیره ماندهای. در غمم میسوزی و در اشتیاقت ملتهبم. اشکانت بر گونههایم جاریست، و قلبم در سینهات به تپش افتاده.
تو چه معنا داری بی من؟ و من بی تو کیستم؟
***
عادت شده قبل چهلم هر غم ریختن یک بند اشک سبز تو.
***