آقای الف که در خیابان مشغول حرکت است، به سنگی برخورد میکند که مسیر حرکتش را مسدود کرده. وی سنگ را به هوا میاندازد و حرکت میکند. آقای ب. که در همان لحظه از آن مکان با خودرویی عبور میکرده محکم با سنگ بر خورد میکند و سنگ علاوه بر آسیب زدن بر خودروی ایشان به جلو پرتاب شده، با کلهٔ آقای ج که در کنار خیابان مشغول کتاب خواندن بوده بر خورد میکند. آقای ج عصبانی شده، آقای ب را از ماشین بیرون میکشد و حسابی کتک میزند.
آقای ب هم که اعصابش خراب شده، با ماشین سراغ آقای الف میرود و او را لت و پار میکند.
بعد از این قضیه، همگی به کلانتری رفته، آقای الف از آقای ب شکایت میکند، آقای ب از آقایان الف و ج، و آقای ج از آقای ب.
کلانتر تصمیم میگیرد به مقصر درجهٔ اول ۶ ماه، درجهٔ دوم ۴ ماه و مقصر درجهٔ سوم ۲ ماه زندان نسبت دهد.
به نظر شما هر یک از این افراد در کدام یک از جایگاههای تقصیر قرار میگیرند؟
در سال ۱۳۸۰ بود که در چنین تاریخی در سایت بلاگر ثبت نام کردم، و اوّلین وبلاگ خود را (The Society for Broken Jars' Rights Preservation) آغاز کردم. تا خرید سایت بلاگر توسط گوگل در ۲۰۰۳، در صورت عدم فعالیت در وبلاگ، وبلاگها پاک میشدند، در نتیجه متاسفانه این وبلاگ موجود نیست.
هر چند که با راه اندازی پرشینبلاگ، به سرعت وبلاگ خود را (آیینه) منتقل کردم (بعد از هک شدن سیستم پرشینبلاگ در سال ۸۶ این وبلاگ پاک شد). بعد از راهافتادن بلاگاسکای و افت کیفیت پرشینبلاگ، در ۲۰ خرداد ۱۳۸۲، به بلاگاسکای نقل مکان کردم (آیینه، که هنوز هم موجود است) و از آن تاریخ تا کنون به جز چند وبلاگ گروهی در سیستمهای دیگر، تمامی وبلاگهایی که نوشتهام (که جز این فقط یکی دیگرشان موجود است) در سیستم بلاگاسکای ایجاد شده اند.
سالروز وبلاگ نویس شدن خودم را تبریک میگویم! هر چند که همواره سعی کردهام مانند وبلاگنویسان ننویسم.
دخترک خیلی مهربان بود. هر وقت میدید کسی مورد ظلم قرار میگیرد، قلبش عمیقا به درد میآمد. امّا به خوبی میدانست که نمیتواند برای مردم دنیا کاری بکند. حوزهٔ قدرت او بسیار محدود بود. به همین خاطر، سعی میکرد تا با تمام وجودش به همهٔ آنهایی که در حوزهٔ قدرت محدودش قرار میگرفتند کمک کند تا زندگی به دور از خشونت و ظلمی داشته باشند.
درست است که گربهٔ کوچک و خانگیاش نمیفهمید که او دوستش دارد و به او عشق میورزد، امّا به هر حال، ترحّم او به این نوع پستتر زندگی مجبورش میکرد تا در قبالش مسؤولیّت داشته باشد، و به همین دلیل با گذاشتن او در قفسی طلایی و بسیار راحت و آرام خشونت را از زندگیاش حذف کرد. گربه، حقّ انتخابی نداشت.
جوجهٔ قرمز رنگ محبوبش هم این سطح درک را نداشت که بفهمد اگر از جعبهٔ شیشهای راحت و گرمش خارج شود ممکن است تحت تجاوز حیوانات دیگر قرار گیرد، امّا مهم نبود. ترحّم وی، او را وادار میکرد در قبال این موجود مسؤولیّت داشته باشد و از جانش حفاظت کند. جوجه هم حقّ انتخابی نداشت.
و دخترک، راضی و خوشحال به حاصل کارش مینگریست، گربهای وحشی که درنگیاش حذف شده بود، و پرندهای که اجازهٔ پرواز نداشت، و دنیایی را تصوّر میکرد که در آن، خشم، حسادت، شرارت و پلیدی ذاتی تمام انسانها را بتوان به همین راحتی کنترل کرد. بشریّتی که تنها میتوانست احساسات مثبت را از خود بروز دهد. به راستی که چه دنیای آرام و پر از صلحی!
اوّل
وقتی قلم را روی کاغذ میگذاری و آن را حرکت میدهی، وقتی شیرهٔ قلم روی کاغذ خشک میشود، وقتی کاغذ را از روی میزت بر میداری و آرام و مطمئن آن را به دست دوستت میدهی، وقتی کسی بعدها بیاجازه آن را بر میدارد، آن وقت است که تو مردهای.
وقتی مطلبت را منتشر کردی، دیگر تو نویسندهاش نیستی. حقّی بر تو وجود ندارد. تو حرفت را زدهای. تمام. دیگر تو ضمیمهٔ کاغذ مچاله، شیک، گلاسه، کاهی، تاخورده، ترک خورده و یا داغ و تازه از چاپ درآمدهات نیستی. از آنجا به بعد، کار با خواننده است. در چشم رولان بارت (در خروش زبان)، اینطور شد که نویسنده مرد.
دوم
خواننده، متن را میبیند. کلمات را دنبال میکند. معانی را در ذهن به تصویر میکشد. امّا نوشته، شیئی حقیقی نیست. در بهترین حالت، متن ابعادی دقیق از شیء حقیقی را بیان میکند. امّا، آیا تا روح نویسنده، تا اندیشههای نویسندهٔ اثر، در متن کلام، و در میان اتّصالات بیهویّت کلمات اصالت را ندمد، و تا زمانی که خواننده در اعماق روح خود، به آنجا که روح نویسنده رسیده نرسد و به آن گره نخورد، خواننده به معنای حقیقی پشت کلمات پیخواهد برد؟ آیا خواننده با نگریستن به کلمات و واژهها، با روح نویسنده که در پس متن و شاید از میان اعصار و قرون قرار گرفته، تعامل نمیکند؟ اینطور است که در چشمان کنراد الیش، یوخن رباین، و بسیاری دیگر، نویسنده هرگز نمرده است.
سوم
هیچ اهمّیّتی ندارد که بارت، الیش، رباین، بولر و امثالهم چه میاندیشند. تو که خوانندهٔ این مطلب هستی، آیا من را در پشت این سطور میبینی؟ آیا من در نزد تو زندهای غایب هستم، یا مردهای که دیگر وظیفهاش را به پایان رسانیده؟
پسنوشت:
برای آشنا شدن با نظریهٔ مرگ مؤلّف بخوانید.