دخترک خیلی مهربان بود. هر وقت میدید کسی مورد ظلم قرار میگیرد، قلبش عمیقا به درد میآمد. امّا به خوبی میدانست که نمیتواند برای مردم دنیا کاری بکند. حوزهٔ قدرت او بسیار محدود بود. به همین خاطر، سعی میکرد تا با تمام وجودش به همهٔ آنهایی که در حوزهٔ قدرت محدودش قرار میگرفتند کمک کند تا زندگی به دور از خشونت و ظلمی داشته باشند.
درست است که گربهٔ کوچک و خانگیاش نمیفهمید که او دوستش دارد و به او عشق میورزد، امّا به هر حال، ترحّم او به این نوع پستتر زندگی مجبورش میکرد تا در قبالش مسؤولیّت داشته باشد، و به همین دلیل با گذاشتن او در قفسی طلایی و بسیار راحت و آرام خشونت را از زندگیاش حذف کرد. گربه، حقّ انتخابی نداشت.
جوجهٔ قرمز رنگ محبوبش هم این سطح درک را نداشت که بفهمد اگر از جعبهٔ شیشهای راحت و گرمش خارج شود ممکن است تحت تجاوز حیوانات دیگر قرار گیرد، امّا مهم نبود. ترحّم وی، او را وادار میکرد در قبال این موجود مسؤولیّت داشته باشد و از جانش حفاظت کند. جوجه هم حقّ انتخابی نداشت.
و دخترک، راضی و خوشحال به حاصل کارش مینگریست، گربهای وحشی که درنگیاش حذف شده بود، و پرندهای که اجازهٔ پرواز نداشت، و دنیایی را تصوّر میکرد که در آن، خشم، حسادت، شرارت و پلیدی ذاتی تمام انسانها را بتوان به همین راحتی کنترل کرد. بشریّتی که تنها میتوانست احساسات مثبت را از خود بروز دهد. به راستی که چه دنیای آرام و پر از صلحی!
:-)
گربهای وحشی که درنگیاش حذف شده = درندگی اش.
)![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
من اون پیغام خصوصی که برات فرستادمو می خوام.میشه برام بفرستیش؟
لینک جدیدا که اضافه کردی رو نمیشه رفت روش.یعنی باز نمیکنه یه صفحه جدید رو.
ترجمه اون مطلب انگلیسی ام میخوام.
دیگه چیزی ازت نمیخوام؟؟؟حالا یادم نمیاد ، تو خودت یادت اومد ، بهم بده.(50 تومن میشه
حالا برسیم سر داستانت. خوب همون لبخنده که مهرنوش زده گمونم بهتره.
تشکر. برات میفرستم ایشالا.
باید قاعدتا باز بشه. من که میتونم باز کنم.
تمام ژست هاتونو خوندم. حتی اون بالایی ها رو. ولی دلم می خواد اینجا کامنت بذارم... به خاطر همون دخترک که زورزورکی صلح برقرار می کنه :دی
گاهی به این نتیجه می رسم که مردم دنیا لیاقت آزادی رو ندارن. همون زورکی باید بهشون صلح رو داد :دی
با اون دخترک قصه تون همراهی می کنم؛ هرچند شما نوشته بودینش تا اشتباه آدمایی که اون طور فکر می کنن رو بیان کنین.
موفق باشیم
خب ولی به هر حال به نظر من هر کسی حقوق خودش رو داره. وگرنه این مرض که کجا دیگه اون فرد حق نداره بسیار تعیینش سخته
ژست هاتونو = پست هاتونو
"این مرض که کجا"
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
منظورتون « مرز » هست دیگه ؟ (شکلک فکرکردن)
همه؛ حق همه چی رو دارن تا زمانی که حقوق دیگران رو پایمال نکنن. ولی میزان بسیار زیادی از مردم حق دیگران رو رعایت نمی کنن و به زور باید مجبورشون کرد به این کار...
خیلی هام حق خودشونو نمی گیرن و به زور باید قانعشون کرد که حقشون رو بگیرن... نه به خاطر خودشون؛ به خاطر جامعه که وقتی کسی از حقش دفاع نمی کنه؛ بدعادت میشه و حق بقیه ملت رو نمیده!
همه باید حق خودشونو بگیرن تا راه رو برای حق کشی باز نکنن. اگه خودشون نمی گیرن؛ باید مجبورشون کرد :دی
تازگیا چقدر وبلاگ گرد شدم! تنها وبلاگی که کامنت گذاشتم تو این روزا؛ اینجا بوده و اینقدرم پرحرفی کردم (همون شکلک فکر کردن). دیگه مزاحم نمیشم
موفق باشید
احیانا بلی :دی مقصود مرز هست. جدیدا نمیدونم چی شده با کلمهٔ مرز مشکل پیدا کردم همهش مینویسم مرض. شاید چون اکثر مرضهام از مرزه!!!
خدا از کامنتگذاشتن کمتون نکنه! :دی
مقصود حق و حقوق و وظایف و اینا نبود. مقصود این بود که شاید همیشه ترحم بهترین راهکار نباشه. شاید طرف نخواد ترحم منو!
برای مثال (یک مثال حقیقی در اشل جهانی): رئیس جمهور آمریکا احساس میکنه مردم ما نمیفهمن و باید یکی براشون دموکراسی رو ایجاد کنه. امّا آیا ما که این طرف قضیه قرار داریم به همچین قضیهای احتیاج یا اصلا رضایت داریم؟
دفه قبل که اومدم اینجا نمی دونستم تولدتون بوده.
تولدتون مبارک
تشکرات فراوان!