در ادامهٔ فصل ۲۱، روباه به عنوان نمونهٔ عالی یک دوست مطرح میشود: کسی که حاضر است خوشبختی و خوشی خود را در ازای تعالی دوستش فدا کند.
So the little prince tamed the fox. And when the hour of his departure drew near--
"Ah," said the fox, "I shall cry."
"It is your own fault," said the little prince. "I never wished you any sort of harm; but you wanted me to tame you..."
"Yes, that is so," said the fox.
"But now you are going to cry!" said the little prince.
"Yes, that is so," said the fox.
"Then it has done you no good at all!"
"It has done me good," said the fox, "because of the color of the wheat fields." And then he added:
"Go and look again at the roses. You will understand now that yours is unique in all the world. Then come back to say goodbye to me, and I will make you a present of a secret."
ترجمه:
اینطور بود که شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و زمان جدایی اندکاندک سر رسید ...
روباه گفت: «آه! مطمئنم که گریه خواهم کرد!»
شازده کوچولو گفت: «تقصیر خودته. من هیچوقت قصد نداشتم که بهت آسیبی برسونم. امّا خودت میخواستی که من اهلیت کنم ...»
روباه گفت: «بله، همین طوره.»
شازده کوچولو گفت: «امّا حالا داره گریهت میگیره!»
روباه گفت: «بله، همین طوره.»
- «پس هیچ فایدهای بهت نرسیده!»
روباه گفت: «چرا، برام فایده داشته، رنگ مزارع گندم رو یادت هست؟»
و بعد افزود: «برو و دوباره به گلهای سرخ نگاه کن. اونوقت میفهمی که گل سرخ تو توی تموم دنیا یکییهدونهس. بعدش بیا تا با من خداحافظی کنی، و من بهت به عنوان هدیه، رازی رو میگم.»
اینطور است که شازده کوچولو درسی مهم را از روباه میآموزد. وی آموختهٔ خود را اینگونه استفاده میکند:
The little prince went away, to look again at the roses.
"You are not at all like my rose," he said. "As yet you are nothing. No one has tamed you, and you have tamed no one. You are like my fox when I first knew him. He was only a fox like a hundred thousand other foxes. But I have made him my friend, and now he is unique in all the world."
And the roses were very much embarassed.
"You are beautiful, but you are empty," he went on. "One could not die for you. To be sure, an ordinary passerby would think that my rose looked just like you-- the rose that belongs to me. But in herself alone she is more important than all the hundreds of you other roses: because it is she that I have watered; because it is she that I have put under the glass globe; because it is she that I have sheltered behind the screen; because it is for her that I have killed the caterpillars (except the two or three that we saved to become butterflies); because it is she that I have listened to, when she grumbled, or boasted, or ever sometimes when she said nothing. Because she is my rose."
ترجمه:
شازده کوچولو به سراغ گلها رفت. رو به آنها کرد و گفت: «شما هیچ شباهتی به گل سرخ من ندارین. تا این لحظه، شما هیچی نیستین. هیچ کس شما رو اهلی نکرده و شما هم هیچ کس رو اهلی نکردین.شما مثل روباه من هستین - همون موقعی که تازه شناخته بودمش. اون فقط یه روباه معمولی بود، مثل هزار تا روباه دیگه. امّا من اونو دوست خودم کردم، حالا اون توی تمام دنیا لنگه نداره.»
و گلها بسیار خجالتزده شدند.
شازده کوچولو ادامه داد: «شما زیبایید، امّا همهتون پوچین. هیچ کس حاضر نیست به خاطر شما جونشو بده. مطمئنم که هر رهگذری ممکنه فکر کنه که شما درست شبیه گل من هستین - گلی که متعلّق به خودمه. امّا اون گل به تنهایی از همهٔ چندصدتا گلی که اینجا هستین مهمتره: چون این اون گل بود که من بهش آب دادم؛ این اون بود که من زیر نیمکرهٔ شیشهای گذاشتمش؛ این اون بود که پشت محافظ نگهش داشتم؛ این گل من بود که به خاطرش کرمای ابریشم رو کشتم (به جز یکی دو تایی که نگهشون داشتیم که بعدا پروانه بشن)؛ چون این اون بود که به حرفاش گوش میکردم، چه وقتی که غر میزد، چه وقتی که پز میداد، و حتّی وقتی که اصلا هیچی نمیگفت. به خاطر اینکه اون گل منه!»
و بعد از آن، شازده کوچولو به نزد روباه بر میگردد تا هدیهٔ وعده داده شده را دریافت کند: رازی مهم که نقشی کلیدی در عقاید شازده کوچولو دارد.
And he went back to meet the fox.
"Goodbye," he said.
"Goodbye," said the fox. "And now here is my secret, a very simple secret: It is only with the heart that one can see rightly; what is essential is invisible to the eye."
"What is essential is invisible to the eye," the little prince repeated, so that he would be sure to remember.
"It is the time you have wasted for your rose that makes your rose so important."
"It is the time I have wasted for my rose--" said the little prince, so that he would be sure to remember.
"Men have forgotten this truth," said the fox. "But you must not forget it. You become responsible, forever, for what you have tamed. You are responsible for your rose..."
"I am responsible for my rose," the little prince repeated, so that he would be sure to remember.
ترجمه:
و سپس، شازده کوچولو پیش روباه برگشت. او گفت: «خدا نگهدار.»
روباه گفت: «خداحافظ، و اینم از اون راز - یه راز خیلی ساده: این چشم دله که میتونه همهچیزو درست ببینه؛ تمام چیزای مهم از چشم آدم پنهون میمونن.»
شازده کوچولو که میخواست مطمئن باشد که همهچیز درست یادش میماند، تکرار کرد: «چیزای مهم از چشم آدم پنهون میمونن.»
- «این وقتی که تو برای گلت گذاشتیه که گل تو رو انقدر برای تو مهم میکنه.»
شازده کوچولو که میخواست مطمئن باشد که همهچیز درست یادش میماند، گفت: «این وقتی که برای گلم گذاشتمه که مهمه ...»
روباه گفت: «آدما این حقیقتو فراموش کردن. امّا تو نباید فراموش کنی. تو برای چیزی که اهلیش میکنی، تا ابد مسؤولی. تو در قبال گلت مسؤولی ...»
شازده کوچولو که میخواست مطمئن باشد که همهچیز درست یادش میماند، تکرار کرد: «من در قبال گلم مسؤولم ...»
در حقیقت، روباه دوستی را به شکل سرمایهای که ما در روابطمان با دیگران میگذاریم تعریف میکند. هر چه بیشتر در یک فرد سرمایهگذاری کنیم، او برایمان مهمتر و عزیزتر خواهد بود.
این یکی خیلی جالب بود.یعنی دقیقا اون صحنه قبلی مواجه شدن با گلهای سرخ رو نقض کرد.یعنی اینکه هر چیزی دو رو داره.عالیه ها.یعنی همیشه ادم ظاهر رو میبینه ، تا اینکه به اصل نگاه کنه یا در واقع به حقیقت هر چیز.
حتی بین این دو تا مطلب هم ادم وقتی اول اولی رو میخونی ، یه برداشتی میکنه ، بعد که میرسه سراغ این یکی تمام فکرا و برداشتهایی که تو ذهنش ایجاد شده ، به هم میریزه ، یهو یه تلنگری میخوره ذهنش که : اینطوری هم میشه نگاه کرد ها!!
جمله اخری که نوشتی ، مشغله ذهنیم بوده و هست.مخصوصا در رابطه با همون موردی که خودتم میدونی.
:-)