شازده کوچولو (۱۵)

در ادامهٔ فصل ۲۱، روباه از آثار مهر و محبّتی که در نتیجهٔ «اهلی کردن» حاصل می‌شود سخن می‌گوید. یکی از مهم‌ترین نکاتی که به آن اشاره می‌کند، رنگ نویی است که عشق به زندگی می‌بخشد.

"My life is very monotonous," the fox said. "I hunt chickens; men hunt me. All the chickens are just alike, and all the men are just alike. And, in consequence, I am a little bored. But if you tame me, it will be as if the sun came to shine on my life. I shall know the sound of a step that will be different from all the others. Other steps send me hurrying back underneath the ground. Yours will call me, like music, out of my burrow. And then look: you see the grain-fields down yonder? I do not eat bread. Wheat is of no use to me. The wheat fields have nothing to say to me. And that is sad. But you have hair that is the colour of gold. Think how wonderful that will be when you have tamed me! The grain, which is also golden, will bring me back the thought of you. And I shall love to listen to the wind in the wheat..."
The fox gazed at the little prince, for a long time.
"Please-- tame me!" he said.

ترجمه:

روباه گفت: «زندگی من خیلی یک‌نواخته. من مرغا رو شکار می‌کنم و آدما منو. همهٔ مرغا مثل هم‌ان، همون‌طور که همهٔ آدما مثل هم‌ان. و در نتیجه، کمی از این زندگی دل‌زده شده‌م. امّا اگه تو منو اهلی کنی مثل این می‌مونه که خورشید ناگهان به زندگی من بتابه. دیگه صدای قدمی رو می‌شناسم که برام با بقیهٔ قدم‌ها فرق داره. صدای پای بقیه منو به عقب و زیر زمین فراری می‌ده، امّا صدای پای تو برای من، مثل موسیقی دل‌نوازیه که منو از پناه‌گاهم بیرون می‌کشه. و اون‌جا رو ببین: اون مزرعهٔ بزرگ گندم رو اون پایین می‌بینی؟ من نون نمی‌خورم. گندم برام هیچ فایده‌ای نداره. مزارع گندم هیچ حرفی برای گفتن به من ندارن، و این حقیقت تلخیه. امّا تو موهایی داری که به رنگ طلا هستن. فقط فکر کن که چقدر فوق‌العاده می‌شه وقتی که منو اهلی کرده باشی! گندم - که از قضا اونم طلایی‌رنگه - برام یاد تو رو زنده می‌کنه. و من همیشه شیفتهٔ شنیدن صدای باد در مَرغ‌زارها خواهم بود.»
روباه برای مدّتی طولانی به شازده کوچولو خیره شد و بعد گفت: «لطفا! منو اهلی کن!»

سپس روباه به شازده کوچولو درسی مهم می‌دهد: اگر برای چیزی وقت نگذاری آن را درک نمی‌کنی، اگر چیزی را درک نکنی برایت اهمّیّتی نخواهد داشت؛ پس تا برای چیزی وقت صرف نکنی، چیز مهمّی به دست نمی‌آوری.

"I want to, very much," the little prince replied. "But I have not much time. I have friends to discover, and a great many things to understand."
"One only understands the things that one tames," said the fox. "Men have no more time to understand anything. They buy things all ready made at the shops. But there is no shop anywhere where one can buy friendship, and so men have no friends any more. If you want a friend, tame me..."

ترجمه:

شازده کوچولو پاسخ داد: «خیلی دلم می‌خواد، امّا وقت زیادی ندارم. دوستایی اون بیرون منتظرم هستن که برم و پیداشون کنم. همین‌طور یه عالمه چیز هست که باید بفهمم.»
روباه گفت: «هر کس فقط چیزهایی رو درک می‌کنه که اهلی‌شون کرده. آدما دیگه وقتی برای فهمیدن چیزی ندارن. اونا همه چیزشون رو حاضر و آماده از مغازه می‌خرن. امّا مغازه‌ای نیست که دوستی بفروشه ... به همین خاطر هم آدما دیگه دوستی ندارن. اگه دنبال دوست می‌گردی، منو اهلی کن.»

در قسمت بعدی روباه به خوبی به این حقیقت اشاره می‌کند که اکثر سوء تفاهمات ناشی از گفتار غلط است. درس بعدی روباه به شازده کوچولو، اهمّیّت سنن و آیین‌هاست: این رسوم چنان مهم‌اند که حتّی فردی با قلبی به خلوص شازده کوچولو باید به آن‌ها اهمّیّت کافی و توجّه لازم را مبذول دارد.

"What must I do, to tame you?" asked the little prince.
"You must be very patient," replied the fox. "First you will sit down at a little distance from me-- like that-- in the grass. I shall look at you out of the corner of my eye, and you will say nothing. Words are the source of misunderstandings. But you will sit a little closer to me, every day..."
The next day the little prince came back.
"It would have been better to come back at the same hour," said the fox. "If, for example, you come at four o'clock in the afternoon, then at three o'clock I shall begin to be happy. I shall feel happier and happier as the hour advances. At four o'clock, I shall already be worrying and jumping about. I shall show you how happy I am! But if you come at just any time, I shall never know at what hour my heart is to be ready to greet you... One must observe the proper rites..."
"What is a rite?" asked the little prince.
"Those also are actions too often neglected," said the fox. "They are what make one day different from other days, one hour from other hours. There is a rite, for example, among my hunters. Every Thursday they dance with the village girls. So Thursday is a wonderful day for me! I can take a walk as far as the vineyards. But if the hunters danced at just any time, every day would be like every other day, and I should never have any vacation at all."

ترجمه:

شازده کوچولو پرسید: «برای این که اهلی‌ت کنم باید چی‌کار کنم؟»
روباه پاسخ داد: «باید خیلی صبور باشی. اوّل باید در یه فاصلهٔ کوتاهی از من بشینی -- این شکلی -- روی علفا. من از گوشهٔ چشمم بهت نگاه می‌کنم، و تو نباید هیچی بگی. کلمات منشأ همهٔ سوءتفاهمات هستن. امّا باید هر روز کمی از روز قبل به من نزدیک‌تر بشی ...»
روز بعد، شازده کوچولو به آن‌جا برگشت.
روباه گفت: «بهتر بود که سر همون ساعت بر می‌گشتی. اگه - مثلا - قرار باشه که ساعت چهار بعد از ظهر بیای، اون موقع از ساعت سه حس خوشی توی من قوّت می‌گیره. هر چی زمان می‌گذره، خوشی من بیش‌تر و بیش‌تر می‌شه. وقتی ساعت چهار بشه، دیگه توی پوست خودم نمی‌گنجم و از نگرانی و اشتیاق بالا و پایین می‌پرم. اون موقع می‌تونم بهت نشون بدم که چقدر خوش‌حالم! امّا اگه هر وقتی که دلت می‌خواد بیای، نمی‌تونم بفهمم که از چه ساعتی باید قلبمو آمادهٔ استقبالت کنم ... آدم باید همیشه حواسش به رسوم باشه.»
شازده کوچولو پرسید: «رسوم چیه؟»
روباه گفت: «اونم یکی از چیزاییه که معمولا بهش بی‌توجّهی می‌شه. رسم و رسوم همون چیزیه که باعث می‌شه هر روز و هر ساعت، با روز و ساعت دیگه فرق داشته باشه. برای مثال، بین شکارچیای من، یه رسمی هست. هر پنج‌شنبه، اونا با دخترای ده‌کده می‌رقصن. بنابراین روزای پنج‌شنبه برای من یه روز فوق‌العاده به حساب می‌آد! می‌تونم حتّی تا سردابه‌ها هم جلو برم. امّا اگه شکارچیا هر وقتی که دلشون می‌خواست می‌رقصیدن، هر روز مثل بقیهٔ روزا بود و من هیچ تعطیلی مشخّصی نداشتم.»


نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 04:07 ب.ظ

یعنی واقعا میشه ادم یه شازده کوچولویی پیدا کنه که ازش بخواد اهلیش کنه.بعد اونوقت اون شازده کوچولو همین مدل این شازده کوچولو باشه که ادم هر چی ازش بخواد مو به مو انجام بده.
نمیدونم اصلا چنین چیزی خوبه یا نه.ولی وقتی اینو خوندم ، بدم نیومد یه شازده کوچولویی منو اهلی میکرد.

اگه می‌شد که کتابش انقدر قشنگ نبود! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد