فصل ۱۸، یادآوریست دوباره از خطرهای کوته فکری و نگریستن به دنیا از زاویهٔ دیدی بسته. این فصل بسیار کوتاه است، امّا معنایش از فصول دیگر کمتر نیست:
The little prince crossed the desert and met with only one flower. It was a flower with three petals, a flower of no account at all.
"Good morning," said the little prince.
"Good morning," said the flower.
"Where are the men?" the little prince asked, politely.
The flower had once seen a caravan passing.
"Men?" she echoed. "I think there are six or seven of them in existence. I saw them, several years ago. But one never knows where to find them. The wind blows them away. They have no roots, and that makes their life very difficult."
"Goodbye," said the little prince.
"Goodbye," said the flower.
ترجمه:
در تمام مدّتی که شازده کوچولو از صحرا میگذشت، تنها با یک گل برخورد کرد. آن گل، گلی بود با سه گلبرگ؛ یک گل خیلی ساده.
شازده کوچولو گفت: «صبح به خیر.»
گل گفت: «صبح به خیر.»
شازده کوچولو مؤدّبانه پرسید: «آدما کجا هستن؟»
گل یک بار کاروانی را دیده بود که از آنجا عبور میکردند. تعریف کرد که: «آدما؟ فکر کنم از اونا شیش هفت تایی وجود داشته باشه. چند سال پیش دیدمشون. امّا هیچ وقت نمیتونی مطمئن باشی که کجا میتونی پیداشون کنی. اونا هیچ ریشهای ندارن، و به همین علّت زندگیشون خیلی مشکله.»
شازده کوچولو گفت: «خدا نگهدار.»
گل گفت:«خدا نگهدار.»
در فصل نوزدهم، همین دیدگاه به شکلی دیگر بیان میشود. با این تفاوت که این بار این شازده کوچولو است که در دام کمتجربگی میافتد، و نشان میدهد که خرد، گاهی تنها از طریق تجربه قابل اکتساب است. او که تا به حال سیّارههایی را دیده که همگی حدّاکثر با چند قدم قابل طیّ کردن بودهاند، زمین را نیز بدون آن که آگاهی بیشتری در موردش کسب کند چنین ارزیابی میکند و سریعا به قضاوت میرسد:
After that, the little prince climbed a high mountain. The only mountains he had ever known were the three volcanoes, which came up to his knees. And he used the extinct volcano as a footstool. "From a mountain as high as this one," he said to himself, "I shall be able to see the whole planet at one glance, and all the people..."
ترجمه:
پس از آن، شازده کوچولو از کوهی بلند بالا رفت. تنها کوههایی که تا آن موقع میشناخت، سه آتشفشان خودش بودند که تا زانوهایش میرسیدند. البتّه او همیشه از آتشفشان خاموش به عنوان چهارپایه استفاده میکرد. با خود گفت: «از بالای یه کوهی به این بلندی، باید بتونم همهٔ سیّاره و مردمش رو یه جا ببینم.»
و در ادامه، به دلیل نا آشناییاش با مردم زمین به نتیجهگیریهایی زودهنگام، فکرنشده و غلط میرسد:
But he saw nothing, save peaks of rock that were sharpened like needles.
"Good morning," he said courteously.
"Good morning--Good morning--Good morning," answered the echo.
"Who are you?" said the little prince.
"Who are you--Who are you--Who are you?" answered the echo.
"Be my friends. I am all alone," he said.
"I am all alone--all alone--all alone," answered the echo.
"What a queer planet!" he thought. "It is altogether dry, and altogether pointed, and altogether harsh and forbidding. And the people have no imagination. They repeat whatever one says to them... On my planet I had a flower; she always was the first to speak..."
ترجمه:
امّا به جز چند قلّهٔ سنگی که از تیزی به سوزن میمانستند چیزی ندید.
خیلی مؤدّبانه گفت: «صبح به خیر.»
پژواک پاسخش داد که: «صبح به خیر ... صبح به خیر ... صبح به خیر ...»
شازده کوچولو پرسید: «تو کی هستی؟»
طنین صدایش پاسخ گفت: «تو کی هستی ... تو کی هستی ... تو کی هستی ...»
او گفت: «باهام دوست شو، من خیلی تنهام.»
پژواک پاسخ داد: «من خیلی تنهام ... خیلی تنهام ... خیلی تنهام ...»
با خود اندیشید: «چه سیّارهٔ عجیبی! همهش خشکی و تیزیه و خیلی هم خشن و نچسبه. و مردمش هم هیچ خلّاقیّتی ندارن - هر چی میگی رو تکرار میکنن. من توی سیّارهم یه گل داشتم که همیشه اوّل اون حرف میزد ...»
این که نویسنده نه تنها در جایجای داستان نسبتا کوتاه و پر معنای خود به موضوع اهمّیّت روشنفکری و دید باز پرداخته، بلکه چندین فصل پشت سر هم را صرفا به همین موضوع اختصاص داده، جای تأمّل دارد.
جمله اخرت اشتباه.یعنی باید مینوشتی ، چندین فصل پشت سر هم (نوشت پیش سر هم
)
زمینم برای خودش عالمی داره.زمینه دیگه
چی کارش میشه کرد.
عجب!
اصلاح شد! تشکر.