در فصل هشتم، برای اولین بار ما با گل قصه مواجه میشویم. یکی از مهمترین نکاتی که در این فصل مطرح میشود، این است که این گل، در ابتدا به سبب تفاوتی که با روند عادی گلهای سیاره شازده کوچولو داشته است مورد توجه قرار میگیرد، و این توجه نه از سر علاقه، بلکه از سر دقت است:
On the little prince's planet the flowers had always been very simple. They had only one ring of petals; they took up no room at all; they were a trouble to nobody. One morning they would appear in the grass, and by night they would have faded peacefully away. But one day, from a seed blown from no one knew where, a new flower had come up; and the little prince had watched very closely over this small sprout which was not like any other small sprouts on his planet. It might, you see, have been a new kind of baobab.
ترجمه:
در سیارهٔ شازدهکوچولو، گلها همیشه بسیار ساده بودند. همهٔ آنها حلقهای از گلبرگها داشتند؛ هیچ جایی اشغال نمیکردند؛ برای هیچ کس مزاحمتی ایجاد نمیکردند. ممکن بود یک روز صبح آنها را ببینی که سر از میان علفها بر آوردهاند و تا شب هم بیسروصدا در همان علفها محو شوند. اما یک روز، از دانهای که کسی نمیداند از کجا آمده بود، گلی جدید شروع به نمو کرده بود؛ و شازدهکوچولو این جوانهٔ نورسیده را، که بیشباهت به هر جوانهٔ دیگری در سیارهاش بود، با دقت زیر نظر قرار داده بود. آخر میدانید، ممکن بود که این جوانه بعدها تبدیل به نوع جدیدی از بائوبابها شود.
از همان اولین لحظاتی که این گل به داستان قدم میگذارد، نشانههای تبختر و غرورش نمایان است؛ هر چند که این تبختر ناشی از خودباوری بیهوده نیست: او حقیقتا زیباست، اما اشکالش این است که خود نیز این را میداند.
خیالانگیز و جانپرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از آن عیبی، که میدانی که زیبایی!
این موضوع را راوی - که دارد در نقش فرد معتمد شازدهکوچولو و کسی که وی او را محل نگهداری اسرار سفر خود قرار داده عمل میکند - به این شکل برای ما بیان میکند:
The shrub soon stopped growing, and began to get ready to produce a flower. The little prince, who was present at the first appearance of a huge bud, felt at once that some sort of miraculous apparition must emerge from it. But the flower was not satisfied to complete the preparations for her beauty in the shelter of her green chamber. She chose her colours with the greatest care. She adjusted her petals one by one. She did not wish to go out into the world all rumpled, like the field poppies. It was only in the full radiance of her beauty that she wished to appear. Oh, yes! She was a coquettish creature! And her mysterious adornment lasted for days and days.
ترجمه:
بوته کمکمک دست از رشد کردن برداشت و آمادهٔ نمایاندن گل خود شد. شازدهکوچولو که در مقابل اولین جلوهنمایی این ساقهٔ بزرگ قرار داشت، بیدرنگ خیال کرد که باید چیز معجزهآسایی از دل این مجموعه بیرون بیاید. اما گل هنوز هم از آمادگیهایی که برای زیباتر کردن خود در پس پردهٔ اتاق سبزرنگش تدارک دیده بود راضی نبود. او رنگهایش را با بیشترین دقت ممکن انتخاب میکرد. گلبرگهایش را یکییکی مرتب میکرد. هیچ دوست نداشت که در حالی به دنیا قدم بگذارد که مثل هر گلی که در مَرغزار میروید، آشفته و ژولیده باشد. او دوست داشت تنها در حالتی خود را نمایان کند که در اوج زیباییاش است. آری! او موجودی افسونگر بود! و چنین بود که خودآرایی رمزآلودش روزها و روزها به طول انجامید.
این پاراگراف، یکی از جالبترین پاراگرافهای داستان است. چرا که در جملاتی بسیار ساده، تمام شخصیت این گل را به ما نمایان میکند. درست است که این گل، با طنازی سعی در افسونگری و جلوهنمایی دارد. اما در عین حال شخصیتی بسیار شکننده و ظریف دارد. او شاید بیش از شازدهکوچولو به این دیدار مشتاق باشد:
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
(هر چند که از این بیت دو معنا میتوان برداشت کرد: معشوق بیش از عاشق شیفتهٔ خود است، و یا اینکه معشوق از عاشق به دیدار مشتاقتر است، و خود نیز عاشق است)
در همین پاراگراف شاهد یکی از زیباترین نمونههای جان بخشی هستیم که فرآیند رشد و نمو یک غنچه در دل کاسبرگ را به شکلی هنرمندانه به تصویر میکشد.
و میبینیم که این گل حتی لحظهٔ ورود خود را نیز با دقت انتخاب میکند:
Then one morning, exactly at sunrise, she suddenly showed herself.
ترجمه:
آنگاه یک روز صبح، درست سر طلوع آفتاب، او ناگهان خود را نمایان ساخت.
و از همان اولین منظر، شازدهکوچولو دلباختهٔ این گل میشود، هر چند که این دلباختگی در ابتدا تنها در ظاهر گل خلاصه میشود:
But the little prince could not restrain his admiration:
"Oh! How beautiful you are!"
ترجمه:
اما شازدهکوچولو نمیتوانست او را تحسین نکند:
- "وای! تو چقد خوشگلی!"
سپس گل را میبینیم که با جملاتی کوتاه، غرور خود را نمایان میکند و در عین حال، سادگی و خامیاش را نیز به نمایش میگذارد. شازده کوچولو با اینکه این خامی و غرور را میبیند، باز هم به رسم عشق، این اشکالات را ندیده میگیرد:
"Am I not?" the flower responded, sweetly. "And I was born at the same moment as the sun..."
The little prince could guess easily enough that she was not any too modest-- but how moving-- and exciting-- she was!
ترجمه:
گل با لحنی شیرین جواب داد: "واقعا هم زیبام،مگه نه؟ و من درست در همون لحظهای متولد شدم که خورشید به دنیا اومد!"
شازده کوچولو میتوانست به روشنی ببیند که این گل چندان هم متواضع نیست، اما بنگر، او عجب خارقالعاده - و هیجانانگیز - بود!
سپس بلافاصله، گل مشغول بهرهبرداری از این عشق میشود و شروع به امر و نهی شازدهکوچولو میکند:
"I think it is time for breakfast," she added an instant later. "If you would have the kindness to think of my needs--"
And the little prince, completely abashed, went to look for a sprinkling-can of fresh water. So, he tended the flower.
ترجمه:
لحظهای بعد، گل ادامه داد: "فکر کنم وقت صبحونه رسیده باشه، اگه ممکنه لطفا به فکر نیازهای منم باش --"
و شازدهکوچولو که کاملا از این رفتار متحیر شده بود، رفت که ظرف درخشانی از آب را با خود بیاورد. اینطور شد که او شروع به مراقبت از گل کرد.
![]() |
این مراقبت شازدهکوچولو از گل، اهمیت بهسزایی دارد. اگر او اینطور انتخاب میکرد که به گل رسیدگی نکند و آن را به حال خود بگذارد، شاید داستان به نحو دیگری پیش میرفت. شاید این عشق و مَحبّت هیچگاه تا این اندازه رشد نمیکرد که به عنوان یکی از فاکتورهای اساسی داستان ایفای نقش کند. بعدا خواهیم دید که در واقع نقطهٔ تمایز این گل با بقیه نه در تفاوت ظاهرش با سایر گلهای سیارهٔ شازدهکوچولو، بلکه در همین مراقبتیاست که خود شازده کوچولو از آن به عمل میآورد.
پسنوشت:
این فصل یکی از مهمترین فصول داستانه، در نتیجه مطالب زیادی داره که مجبور شدم به دو قسمت تقسیمش کنم.
سلام اگه می خوای بصورت مادم العمر پول در بیاری فقط لازم بیای تو سیسیتم همکاری در فروش جام جم عضو بشید.
روش کار به این صورت که شما در سایت عضو میشوید و کدهای فروشگاه روازداخل پنل عضویت خود بر دارید و تو سایت یا وبلاگتون بذارید.
بعد محصولات در سایت شما نمایش داده میشه و
سپس بر اساس هر فروشی که از داخل سایت شما باشه 20 درصد از فروش کل به شما میرسه.
حساب و کتاب شما به صورت کامل و دقیق داخل پنل شما قرار داره شما هر زمان که در خواست بدین پول شما بعد از وصول محصول
پرداخت میشه.
در ضمن شما بر اساس هر نفر عضو که بیارید 3 درصد از مبلغ کل اون فروش زیر مجموعه شما به صورت مادم العمر پر داخت میشه.
حساب زیر مجموعه های شما دقیقا داخل پنل شما محاسبه شده و شما دسترسی کامل خواهید داشت.
پس هم اکنون برای ثبت نام اقدام کنید که یک دقیقه دیگه دیره.
شانس فقط یک بار به شما رو میکند.
www.jamecd.com/ads
آره آره. الان میآم!
دارم یه چیزی با توجه به شازده کوچولو 7و 8 می نویسم.شاید گذاشتمش تو وبلاگم، شاید اینجا.
حالا ببینم چی میشه.
:-)
سلام
بالایی .... بالایی ....
(بالایی = دومی)
جالب بود
ولی خوب عاشق شدنش یکم بی مزه هست این همون کیسیه که براش میشه قسمت خودکشی رو تعریف کرد!( رجوع شود به پست وبلاگم)
ولی باز تنوع خوبه!
شعرا هم خوب بود!
حرفتان شنیدنی
حرف من چگونه است
گفتنی؟نگفتنی؟
عجب! خب اول عشقش خیلی کمعمقه. بعد کم کم عمق و معنی پیدا میکنه.
سلام
خوب ! با توجه به نوع ورود اون گل " که با دقت زمان ظهور خودش رو انتخاب کرده بود " می فهمیم که ملت برای فریفتن سایرین چقدر دقت می کنن و مردم ساده دل " چه راحت شیفته میشن و گول می خورن ( نگاه منفی به گل هایی که ظاهری زیبا دارن و باطنی فریبکار )
و با اینکه " خود شازده کوچولو انتخاب کرد که مراقب گل باشه " نشون میده که عشق " واقعا انتخابی هست و اینکه یکی میگه نمی دونم چی شد که عاشق فلانی شدم و اینقدر بدبختی کشیدم " ابدا حقیقت نداره و فقط یه نوع خودفریبی هست .
البت ... همه ما گاهی لازم داریم که خودمونو فریب بدیم چون روبرو شدن با بعضی واقعیت ها به قدری سخت و دردناک هست که هرکسی شجاعت روبرو شدن باهاشونو نداره .
موفق باشید .
خب اون که خیلی خیلی برداشت بد بینانهای هست، اما متاسفانه بعضی مواقع کاملا درسته، یعنی در واقع بیشتر مواقع.
به نظر من در دوستداشتن کاملا انتخابی عمل میکنیم. اگه یه روزی تصمیم بگیریم که فلانی رو دوست داشته باشیم، میتونیم. البته به شرطی که هیچ پیشداوری و یا ذهنیت قبلی ازش نداشته باشیم. شما نمیتونید عاشق یه نفر بشین که ازش متنفرید! این کاملا طبیعیه!
بله خب، بعضی وقتا لازم داریم که خودمونو گول بزنیم، اما آخرش وقتی حقیقت رو دیگه نمیشه انکار کرد به شکل تلخ و غیر قابل گریزی جلوی ما سبز میشه. اون موقعس که دیگه نمیشه کاری کرد ...
سلام
من هنوز هر روز آپم ولی شما که به نظرم می تونید با نظرات گهر بارتون من رو راهنمایی کنید نمیاید
می دونم عشقش کم عمقه مهم اینه که عشقه و عاشقی به این زودی ها چشم و گوش آدم رو کور نمی کنه(شاید مال من اینجوری بوده!) به هر حال یکی گله و چون یکیه نمیشه به کس دیگه فکر کرد فقط گله اون رو اهلی کرده و باهاش دوست شده همین! چیزی که مهمه اینه که عاشقی مقدور هر عیاش نیست
یه سوال این همه من میام نظر میدم شما اصولا وبلاگ من رو دوست ندارید که نمیاید و نظر هم نمی دید
اینم حرفیست!
این چه حرفیه شهاب جان! من که مدام اونجام. باور کن که الان آخرین مطلبت رو هم خوندم. اما از اونجایی که معمولا مطالب ادبی مینویسی و من هم معمولا کرم گیر دادن به ادبیات مردم دارم و این کار زمان میطلبه، معمولا لازمه که کلی وقت بذارم که معمولا این همه وقت ندارم. چه قد معمولا!
در نتیجه مثلا میبینی که میآم و سه چهار تا مطلبت رو با هم نظر میدم.
اما اینجوری نیست که نخونم مطالبت رو!
آپ طولانی + وقت نداشتن من برای خوندن =
البته این مال اینه ها . قبلی ها فرق قکولند.
خب این که دیگه اعلام نمیخواست! :دی من همین که میدونم شما میخونید کافیه.
زیب النسا : پروانه نیستم که به یک شعله دهم جان /شمعم که بسوزم و دودی نیاورم!
ربطشو خودتون به این متن پیدا کنید حس توضیح ندارم
دست شما درد نکنه.
َرمنده..تا خرخره کار دارم..اصن نمی تونم بیام..دوشنبه این هفته هم میرم مسافرت..اگه تو راه مردم حلالم کن

اومدم بگم یه آپ کردم اگه ببینی ها..دیوووووونش می شی..خاطر خواهش می شی
همین..!
فعلا!
:دی الان میآم که بخونمش.