در فصل چهارم کتاب، نویسنده مجددا تصویری از بزرگسالان ارائه میکند که آنها را افرادی کوتهفکر، و تنگ نظر نشان میدهد. وی در بیان این موضوع، داستان کشف سیارک B-612 (که به اعتقاد راوی همان سیّارکیاست که شازده کوچولو از آن آمده است) را بیان میکند. با بیان این حکایت، راوی میخواهد بگوید که آدمبزرگها از دنیا تنها ظواهر را میبینند، نا باطن امر را.
در مقایسه، او عقاید کودکان را بیان میکند و باز هم نشان میدهد که دنیای کودکان، به رغم سادگیاش، پر است از معانی زیبا و پرارزش:
When you tell them that you have made a new friend, they never ask you any questions about essential matters. They never say to you, "What does his voice sound like? What games does he love best? Does he collect butterflies?" Instead, they demand: "How old is he? How many brothers has he? How much does he weigh? How much money does his father make?" Only from these figures do they think they have learned anything about him.
ترجمه:
وقتی به آنها میگویی که دوست جدیدی پیدا کردهای، هیچ وقت از مسائل مهم در مورد او از تو سؤال نمیکنند. هیچ وقت بهت نمیگویند که: "صداش چه شکلیه؟ چه بازیایی رو بیشتر از همه دوست داره؟ دوستت پروانه هم جمع میکنه؟" در عوض، ازت میپرسند: "چند سالشه؟ چند تا داداش داره؟ وزنش چقدره؟ باباش چقدر پول در میآره؟" تنها با دانستن این عددها و رقمهاست که آنها فکر میکنند چیزی در مورد دوستت فهمیدهاند.
یا مثلا اینطور همین مسئله را بیان میکند:
If you were to say to the grown-ups: "I saw a beautiful house made of rosy brick, with geraniums in the windows and doves on the roof," they would not be able to get any idea of that house at all. You would have to say to them: "I saw a house that cost $20,000." Then they would exclaim: "Oh, what a pretty house that is!"
ترجمه:
اگر به آدمبزرگها بگویی: "یه خونهٔ خوشگل دیدم که با آجر قرمز درستش کرده بودن و توی پنجرههاش شمعدونی پر کرده بودن و روی سقفش هم کبوتر نشسته بود." اصلا نمیتوانند بفهمند که آن خانه چهجور جاییاست! باید مثلا به آنها بگویی که: "یه خونه دیدم که بیست هزار دلار باید بالاش پول میدادی." آنوقت است که میگویند: "اوه، باید چه خونهٔ قشنگی باشه!"
سپس دوباره راوی ما را به دقّت به محتوای داستان دعوت میکند و در واقع با تاکید بر لغت «دوست» به ما یادآوری میکند که شازده کوچولو، یک شخص بسیار مهم در زندگیاش به شمار میرود.
در انتهای این فصل، راوی با بیان اینکه او هم خطا ممکن است بکند و سعیای که در توجیه خود در مقابل خوانندگان میکند، نشان میدهد که بیشتر از شخصیت رمزآلود و اسرارآمیز شازده کوچولو به انسانهای عادی نزدیک است.
:دی
خوب یه نفر خالی فرستاده که من نیستم .
مفهوم دوست در زبان کودکانه چه زیباست .
منتها من بچه که بودم هیچ دوست خاصی نداشتم !
جالب بود این توصیف از دوستی ... اونم از زبون یه بچه !!!
زیبا بود .
مرسی
منم. :-( :-)
برای منم جالب بود
سلام
خوب شازده کوچولو هست و دنیای خودش ...
اصولا آدم بزرگا زیبایی هایی رو که توی کودکی می دیدند
ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت ...
( فروغ فرخزاد)
اون بالایی منم
شاد و سلامت باشید
میدونی، من اصولا از فروغ بدم میآد. اما اینی که نوشتی رو، واقعا دوست میداشتم. جالبه ... یا مثلا یه باری دوستجونم یه متنی از یه نویسندهای بهم داد که از شخصیتش بینهایت بدم میآد، اما انقدر دلنشین بود نوشتهش که نتونستم تحسینش کنم.
خوبه خالی من رو به خودتون نگرفتید تابلو بود منم اونور هم نظر دادم آخه
شاد و سلامت باشید
:دی
دیگه خالی نمی فرستم


ولی فروغ که خوبه
...
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند.
فروغ فرخزاد!
اصولا فروغ زیاد از الفاظ خفن استفاده می کنه ولی جریان احساس در شعرای فروغ احساس می شه که خواننده رو به هم زبانی فرا می خواند
شاد و سلامت باشید
:دی
حالا اگه خواستی بفرست. کسی چیزی نگفت که!؟
فروغ خوبه، ولی من نمیتونم شعراشو باهاش ارتباط برقرار کنم معمولا.
دوست جونت چی برات فرستاده بود؟؟؟
چی فرستاده بود؟؟؟ :دی
ولی با خودم گفتم چه سوال بچه گانه ای
نظرت در مورد من چیه؟
کسی که انقدر عقایدش براش مهمه که در حالی که شاید همه بر خلافش فکر کنن و کلی آدم هم بخوان باز دارنش کار خودشو میکنه.