امروز پنجشنبه است. آقای پ. جهت انجام پارهای امور شخصی باز هم به جنوب غرب تهران رفته است.[۱] آقای پ. مشغول قدم زدن میباشد: اگه یادش بره ... [۲]
- "سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. آقای برادر پ.؟"
- "سلام. بله. شما؟"
- "به به ... مزین گشتیم ... منور شد گوش ما به صداتون برادر. من از طرف حاجآقا زنگ میزنم."
- "بـــــــــله! بفرمایید؟"
- "اگه میشه تا سه دقیقهٔ دیگه برسید دفتر."
- "خب میدونید ... راستش ..."
- "اگه مقدور نیست ساعت ۱۲ بیاید."
آقای پ. بعد از این مکالمه به امور شخصی پرداخته با هزار مکافات رأس ساعت ۱۲ به دفتر مذکور میشتابد. پس از باز کردن درب دفتر آقای پ. با منظرهٔ چند دست مبل و صندلی و میز ناهار خوری و آشپزخانه مواجه شده، ابتدائا فکر میکند که اشتباه آمده. اما صدای یاالله حاجآقا از اتاق مجاور، به او میفهماند که احتمالا اینجا همان دفتر کار مورد نظر است.[۳]
آقای پ. میگوید: "خوب حاجیجان چه کاری داشتی؟"
- "هیچی ... کار به خصوصی نداریم ... یه نفر رو میخوایم برای چند تا خورده کاری دفتری و حسابداری و ترجمه و چک کردن ایرادای وبسایت شرکت و جواب دادن به تلفنا و همینا."
آقای پ. چند لحظهای قدرت تکلم خود را از دست میدهد.
- "خب از اونجا که سکوت به معنای رضاس امروز تا پنج اینجا کمک ما بکن بعد هفتهٔ بعد میای اگه خوب بود یه سه ماهی آزمایشی با هم کار میکنیم بعدش فکر میکنیم اگه احتیاج داشتی بهت یه حقوقی هم میدیم."
آقای پ. همچنان قدرت تکلم خودش را از دست داده است.
از آنجا که پنجشنبهها ادارات تعطیل میباشند، خیلی طبیعی است که کار آن روز فاقد حقوق باشد.
آقای پ. تا شب نمیتواند حرف بزند.
پسنوشت:
۱- آقای پ. اصولا با جنوب غرب تهران رابطهٔ خوبی دارد.
۲- همونطور که دوستان به خاطر دارن این همون ملودی زیبای «وعده» اثر «استاد عباس قادری» میباشد که با توجه به علاقهٔ وافر آقای پ. به آن زنگ موبایل ایشان شده.
۳- این موضوع اصلا ربطی به ندادن مالیات، هزینهٔ ثبت دفتر و ... ندارد.
۴- به دلیل شرکت آقای پ. در یک مهمانی خانوادگی در قسمت دوم، این قسمت مجوز پخش پیدا نکرد. لذا ادامهٔ این ماجرا را از قسمت سوم پیگیری کردهایم.
ایول..اول؟







می دونی خوب بود..اما حاج آقا تو همه جاش حاج آقایی حرف می زنه..یهو تهش می شه کوچه و بازاری
راستی نگفتی ادامه داره یا نه
مهمانیه خانوادگی..؟ این آقای پ چه ها که نمی کنه
فعلا!
:دی
واقعا؟
دقت نکردم. الان رسیدگی میشه :دی
ادامه داره :دی
بالاخره آقای پ. هم دل داره دیگه :دی
بسم تعالی
علیرغم میل باطنی یک عدد اعتراف میکنیم که بسی پسندیدیم شیوه ی نگارش جنابعالی را . .
خوش باشی و موید
با نهایت احترام
ذهن پوچ
:دی
چه قد باطنتون خسیسه! خب مگه چه اشکالی داره بپسندید؟ :دی
:) :دی
سلام
باشه!
بسی جلب بود!
قسمت دومش رو هم میدادی خودم مجورش می گرفتم و کاری می کردم سانسورش در حد دو کلمه ی
در کل شروع جالبی بود
شاد و سلامت باشید
اصلا این تیکه اش«هیچی ... کار به خصوصی نداریم ... یه نفر رو میخوایم برای چند تا خورده کاری دفتری و حسابداری و ترجمه و چک کردن ایرادای وبسایت شرکت و جواب دادن به تلفنا و همینا."» منو یاد شخص به خصوصی نینداخت!!
:دی
من فقط تنها نظری که داشتم این بود که قسمت دومش کو پس؟ که اونم ته نوشته تکلیفش معلوم شد. زیاده عرضی نیست.
:دی کلا این داستان چندان نظر نمیطلبه. بیشتر حالت غرغر و اطلاع رسانی و اینا داره
دیشب این مطلبو خوندم و می تونستم نفر اول باشم که نظر میده ! ولی گذاشتم دیگران هم شانسشونو امتحان کنن
در مورد ماجراهای آقای پ ... ما منتظر ادامه ش هستیم .
ولی اون حاج آقاهه اونقدر کم رو تشریف دارن ؛ احیانا تریلیاردر نشدن تا حالا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:دی شما بسیار قلب رئوفی دارید
از کجا فهمیدین تریلیاردره؟!؟!؟ :دی
این آپ نظر نمی دم!!باشه آپ های بعدی!
:)
گاه نوشتت مبارکه!
:) مرسی
از اونجایی فهمیدم تریلیاردره که چپ و راست دستور فرموده و تازه آخرشم ؛ اطمینان قطعی به حقوق دادن به آقای پ بینوا نداده !
معلومه مرتب از ملت همینجوری کار می کشه و حرفه ای شده !
دقیقا. :دی
حالا تازه خبر ندارین این پ. طفلک چهها که نکشیده!
این مطلب آخرت باعث شد کامنت هایی که میخواستم بذارم و حسش نبوده حالا بذارم
مثل اینکه این سرکار رفتن آقای پ برای تمامی افراد عینا اتفاق افتاده
:دی
مرسی