۱. میلاد از خانه خارج میشود
میلاد که کاملا به قصد تحصیل علم و دانش از خواب برخاسته است، پس از شستن دست و رو و میل کردن اندکی صبحانه - در ایّام غیر از ماه رمضان - کفشها را به پا کرده از جای بر میخیزد و قدم در راه کسب علم و دانش میگذارد.
او کاملا سرحال و با نشاط بوده و مشتاق شرکت در بحثهای جمعی و کلاسی است.
میلاد که کاملا خود را برای یک روز پر کار آماده کرده است جهت سوار شدن به اتوبوسهای محترم شرکت محترم واحد با پای پیاده و قدمهایی محکم به راه میافتد.
توضیح:
نقشهای که در راست مشاهده میکنید نقشهای فرضی از شهر عزیز و کثیف تهران بزرگ میباشد. نقطهای که با H مشخّص شده در واقع منزل میلاد اینا و نقطهای که با U نشانهگذاری شده همان دانشگاه مربوطه میباشد. تودهٔ سیاه رنگ در واقع نمادی از قسمتی از تهران است که در آن نفس کشیدن برای خر هم مضرّ است و هر انسان عاقلی از عبور از آنجا نهی میشود. قسمتهای ستارهناک هم نشانهٔ محلهٔ چاقوکشان محترم و عزیز شهر است که بنا به دلایلی بهتر است از آنجا عبور نکنید.
۲. میلاد در راه است...
میلاد که همچنان با استقامت مسیر پیاده را طی میکند در راه دوبار مجبور به عبور از اتوبان است. چرا که شهرداری حوصله نداشته در طول اتوبان اقدام به نصب پلهٔ روگذر نماید. البته میلاد هم قبول دارد که اگر هم شهرداری نصب میکرد، احتمالا کسی از آن استفاده نمیکرد. لذا با خود میاندیشد که این اقدام شهرداری احتمالا کاملا مقتصدانه بوده است.
میلاد سرانجام به ایستگاه اتوبوس میرسد و پس از انتظار بسیار کوتاه سی دقیقهای رانندهٔ اتوبوس که تقریبا بیدار است از راه میرسد. همهٔ اینها برای آموزش درس انتظار به منتظرین حضرت ولیعصر(عج) میباشد.
۳. میلاد همچنان در راه است...
میلاد که بالاخره موفق شده به نحوی خود را در اتوبوسهای فوق مدرن شرکت واحد اتوبوسرانی جا بنماید، در بین میلههای مخصوص انسانهای ایستاده و صندلیهای مخصوص انسانهای نشسته ام.پی.3 شده به راه خود ادامه میدهد.
اتوبوس از بهینهترین مسیر ممکن حرکت کرده، حداقل تعداد ایستگاهها را در طول مسیر دارد. راننده یکی از خوشاخلاقترین کسانیاست که میلاد تا کنون دیده و میلاد به طور جدی قصد دارد جهت خواستگاری ایشان یا دختر ایشان - که احتمالا از نظر کمالات اخلاقی به پدر گرام رفته است - آدرس منزل مربوطه را از ایشان جویا شود.
اما سبیل راننده به نحو خطرناکی تکان میخورد و میلاد از این کار منصرف میشود.
۴. میلاد همچنان باز هم در راه است...
میلاد پس از پیاده شدن از اتوبوس در صف 198371 نفری تاکسیهای مربوطه میایستد و پس از انتظاری چند دقیقهای (مثلا توی مایههای 70-80 دقیقه) موفق به کسب اجازهٔ ورود به تاکسی میشود.
تاکسی که در بین راه قصد سوار نمودن چند عدد مسافر دارد از محلهای خوب رد میشود که میلاد وقتی مسافرین مربوطه به تاکسی سوار میشوند یا از آن پیاده میشود مجبور است توی کفشهایش را چک کند که جورابهایش گم نشده باشند.
میلاد در این مرحله تقریبا حوصلهٔ جمع را ندارد.
۵. و میلاد به دانشگاه میرسد!
میلاد پس از پیاده شدن از تاکسی و طی نمودن مسیر خیابان دراز و قشنگ و خوش آب و هوای منتهی به دانشگاه سر انجام از دروازههای علم و دانش عبور نموده قدم به کلاس مربوطه میگذارد.
اگر امروز او پاچهٔ همکلاسیها را میگیرد، اگر وقتی از کنارش رد میشوی بوی انواع دخانیات را استشمام میکنی، اگر سوالات استاد را نمیفهمد، اگر تمرینهایش را درست نمیتواند حل کند، اگر نیمههای روز که میشود چشمانش روی هم بند نمیشوند، همهاش تقصیر خودش است که در کنکور قبول شده!
اول رو بزنم.
چون یه ساعت سر این آپت معطل شدم
:دی
۶. و اینجاست که یک عدد فاطمه کچل شده از بس به میلاد مذکور گفته، برو گواهینامه بگیر بچه.
اگه گواهینامه خیراتی بود میرفتم باور کن!
و همان فاطمه کچل شده ، حاضر از جان گذشتگی کند و به او یاد دهد(البته قبلش بیمه میکنم خودم رو
)
ها؟ :دی
قبلش منم بیمه کن لطفا
میدونی مشکل از کجاست؟؟؟ از انجاست که تو خواسته ای در دانشگاهی به این دوری ثبت نام کنی. چرا دم خانه تان دانشگاه نرفتی؟ حالا میخوای بگی خونتون بالا شهره؟ میخوای پز بدی به ما؟ میخوای بگی دانشگاه فلان میری که چی؟؟؟
خب راستش اون موقع که ثبت نام کردم خونه م بغل دانشگاه بود :(
بعد هم این نقشه فرضیه. اصلا دلیلی نداره که اگه توی این نقشه خونه من بالا شهره واقعا هم بالا شهر باشه. تازه نذارین بگم خونهٔ خودتون ... :دی
بعد هم شما از روی این نقشه چه می فهمین که من کدوم دانشگاه میرم؟
/:)
بیمه میلاد به خودش مربوط است.چون قرار است میلاد ، میلاد و فاطمه را بکشد.پس فاطمه به این نتیجه میرسد که بیمه شود.البته درست است از که از قدیم الایام گفته اند ، مرگ حق است ، اما فاطمه تمایلی به جوان مرگ شدن ندارد.
)تنها نیم ساعت فاصله دارد.
و نکته بسیار جالب دیگر آن است که دانشگاه میلاد مذکور تا منزل فاطمه کچل شده(بعدا موهامو ازش میگیرم ، چه خیال کرده
خیر. من به مرکز آموزشی که منو بیمه نکنه نمیرم :دی
بیچاره فاطمه که میخواهد در حق دوستش فداکاری کرده و به او آموزش دهد و باز هم قدیمی ها خوش گفته اند که بشکنه این دست که نمک نداره.
من نیدونم. من بیمه میخوام
فاطمه خانم ، در حق این دوست بالا شهر نشین فداکاری نکنید . ارزش ندارد. جوان مرگ می شوید ما بدون فاطمه کچل.

ها ، به من چه ، حالا که بالا شهر شدی ، این نقشه فرضی هم میگه دانشگاه تو در سمت غرب به سمت پایین قرار دارد.
ای روزگار! حالا ما شدیم بالا شهر نشین! عجب! پس لابد شما شدین پایین شهر نشین؟ /:)
بعدشم مثلا توی اون نقطه از تهران یه حوزه علمیه هست مال مرحوم آقای فاضل. شاید اونجا میرم :دی
همی گویم و گفته ام بارها
که موسسه ای که بیمه کند یافت می نشود ، گشته ایم ما.
حالا میلاد میخواد بگرده دنبالش ، به خودش مربوط است.
من فقط با بیمهٔ کامل و تمام وقت و انضمام رزومه حاضر به شرکت در این دوره میباشم :دی
بله خوب ، ما بیچاره های فقیر و مظلوم پایین شهر نشین شدیم رفته. حالا تو هی پز خونتون رو بده. خب؟
بعدشم خودت میگی دانشگاه ، نمیگه حوزه که . پس دانشگاه است.
حوزه نیز دانشگاه است!
بعد شما شدین «بیچاره های فقیر و مظلوم پایین شهر نشین» /:)
هان؟
نیا.
یه پیشنهاد از طرف یه دوست بود.قبولش بستگی به طرف مقابل داره.
:دی
چه خشن
سلام !

من آخرش نفهمیدم علم و صنعتین یا صنعتی شریف یا الزهرا :دی
شایدم امیرکبیر یا دانشگاه تهران :دی
ولی خواستگاری دختر راننده رو خوب اومدین ! نشون میده میلاد از اون بچه زبل ها تشریف دارد !
گواهینامه گرفتن هم کاری ندارد ! من همون دفعه اول که امتحان دادم قبول شدم ! منتهاش قبلش مربی خودمو تا مرز سکته زدن پیش برده بودم :دی یه بار اومدم یه پیچ رو رد کنم که یه از رانندگی بی خبری درست سرکوچه پارک کرده بود ؛ همچین میلی متری رد شدم که مربیم چشاشو بست و پاهاشو تا شکمش بالا آورد ! مرد بود البته ! اگه زن بود احتمالا اول افکت جیغ داشتیم و بعد افکت غش !!!
بعد که رد شدم با خونسردی بهش گفتم : می تونین چشاتونو باز کنین آقای پهلوان ! رد شدیم
و در آخر :
اگر امروز او ... همهاش تقصیر خودش است که در کنکور قبول شده!
جواب می دهیم :
نه بابا ! همش عوارض روزه دار بودنه ؛ گشنه بوده کم آورده بوده ! ( شکلک سوت زدن ! )
مطمئن باشین الزهرام :دی :دی
بله خب بالاخره یه نمه زبل هستیم :دی
گواهینامه هم ایشالا اقدام میکنیم. ولی فعلا وقتش نیست.
شمام خطرناکین ها :دی یادم باشه اگه موقعیتش بود باهاتون سوار ماشین نشم :دی
ها؟ نه بابا. اتفاقا تو ماه رمضون امسال خیلی دارم راحت میرم و میام. چون محل کارم نزدیکه به دانشگاه :دی
سلام
من که با بابام میرم راحت وقتی هم که بابام کلاس داره میشینم پای کامپیوترش
البته امروز بلاگفا رو باز نکرد ولی باز خوبه!
راننده سرویسا هم که کلا خوبند
در کل چیزی نداره رانندگی!
همش 6 ملیون می خواد بیام شریف
ولی در کل جالب بود
چیه بابا یه دانشگاه رفتنه
بعد هم دختر راننده ی اتوبوس که خوبه
خوب تصدیق گرفتن که کاری نداره من ندارم هنوز ولی خواهرم گرفت
خوب می خواستید کنکور قبول نشید
یکی تو دانشگاه ما از فیزیک شریف می خواد بیاد دانشگاه یزد
شاد و سلامت باشید
خوش به حال شما! خوب مسیر بنده به ابوی محترم نمیخوره وگرنه منم پایه بودم که چتر بشم روی ایشون.
ها خب من حقیقتش دختر ایشون رو ندیدم :دی ولی گفتم باید احتمالا جنمش مثل ایشون باشه.
والا کنکور رو هم اغفالمون کردن. وگرنه ما نیتمون چیز دیگه بود :دی
شـــــــیــــــــــــــــش میلیون!؟؟!؟ خدای من! این میلیون چند تا صفر داره ؟! :دی
((=((=((=((=



اون آلودگیه خداااااااااااااااای
اراذل و قشنگ تر می تونستی بکشی
همین.
فعلا!
خب دیگه امکانات کم بود گفتیم به جاشون ستاره بزنیم. :دی
مگه اون بد بختا دل ندارن؟
عجب... چرا ما ازون اراذل اوباشی که منظورته ندیدیم؟ اصلن چرا ما نفهمیدیم؟ بابا بالاشهری
... بابا دانشگاه حسابی
... بابا کنکور قبول شده
... بابا اتوبوس
... بابا دختر راننده
... بابا نقشه کش! بابا دیگه آخه من چی بگم آخه!
من میگم بعضیا تو دانشگاه هستن چقد لوس و بیمزه و یخ و اینا هستن... نگو واس خاطره همونه بابام جان!
:دی
ها! اراذل و اوباش با میزان خوبی موجود میباشند. انشاءالله خدا توفیق بده یه باری ببریمتون خدمتشون با هم آشنا بشین :دی فقط باید قبلش یه گارد ویجه هم همراه ببریم.
راستی این یونی شوما کجاست؟ من نمیفهمم چرا اینقد سنگشو به سینه میزنی؟





نه والا، من اصلنشم سنگشو به سینه نمیزنم. برخی دوستان میدونن ...
:دی