پیرو آپهای دوستان تصمیم گرفتم شما رو با خطراتی که زندگی یک میلاد میتونه در بر داشته باشه آشناتر کنم!
- خطر اول: میلاد، گونهای غیر جنگلزی از موجودات زنده است که اشتیاقش به وسایل و اشیائی که بیش از یک شاخه دارند معمولا وصف ناشدنیاست. معمولا یک میلاد را میتوانید در حوالی چهار سال و دو ماهگی ببینید که در حالی که پس از بررسی همه گونه وسایل دو شاخه دار و مشاهدهٔ روشنایی ایجاد شده پس از ورود دوشاخههای مذبور به پریز به این نتیجه رسیده که هر چیزی که به کمک دوشاخه به پریز متصل شود روشن میشود، دستش را به انتهای سیم منتهی به یک دوشاخهٔ خراب گرفته و آن را با اشتیاقی بیحد درون پریز میکند!
- خطر دوم: میلاد که کم کم بزرگ شده و دیگر تقریبا هفت سالش است تصمیم میگیرد یک چتر نجات بسازد. از تمام مراحل این آزمایش خطیر که بگذریم (مثلا ربودن ملحفه از تخت والدین گرامی، بریدن ملحفهٔ مذکور [۱] و ...)، مرحلهٔ آخرش که منجر به سقوط میلاد از طبقه سوم شد از همه خطرناکتر است!
- خطر سوم: میلاد دوست دارد با همکلاسیها شوخی کند. به همین منظور ساعت هفت صبح زنگ میزند منزل دوستان و اطلاعرسانی میکند که مدرسه به دلیل ترکیدگی لوله تعطیل است. میلاد خوشحال به مدرسه میرود تا ضایع نباشد! در حال بالا رفتن از پلههای منتهی به طبقه سوم است که پایش را روی یک عدد صابون میگذارد و در حالی که کمرش را با دقت روی تمام پلهها میکوبد تا طبقه دوم پایین میرود. میلاد بعدش نمیتواند تا شب راه برود. این موضوع با پادرمیانی میلاد و دوستانش به منزل گزارش نمیشود. (تنها عواید این ماجرا: به دلیل گناه داشتن میلاد پس از این سقوط، او را اخراج موقت نمیکنند که یک روز کلّ پایه را تعطیل نموده!)
- خطر چهارم: میلاد مشغول انداختن آجر به سر دیوار است.[۲] استاد بنّا اشاره میکند که آجر بعدی را بالا بیاندازد. از قضا آجری که فعلا دارد میاندازد دارای مقادیر خوبی سیمان سفت نشده است. آجر پس از طی مسافت قوسی یک و نیم متر برگشته و محکم به شانهٔ میلاد برخورد میکند. اگر آجر اندکی (شاید دو سه سانت) به راست متمایلتر بود، احتمالا نسل میلاد منقرض میشد!
- خطر پنجم: میلاد تب دارد. بعد از خوردن دو سه عدد قرص استامینوفن میلاد مأیوسانه به دنبال آژانسی میگردد که او را به خانه برساند. اما متاسفانه بخت مترصد حالش نیست! میلاد پس از چند بار تلاش متوالی سعی میکند از خیابان عبور نماید. سرش گیج رفته به درون جوق آب سقوط مینماید! میلاد بیهوش میشود و معلم راهنمای گرامی پس از مراجعه به ماشین خود او را مییابد! این قضیه نیز با اصرار میلاد گزارش نمیشود!!
پسنوشت:
۱- در اون اوان خردسالی فکر میکردم که اگه چتر سوراخش زیاد باشه بهتره!!!
۲- با این که عملگی شغل شریفیاست، من عمله نیستم (نه از اون لحاظ!) ما در مدرسهٔ م. عیدا میرفتیم عملهٔ مجانی میشدیم در راه جهاد!
اول
حالا برم بخونم
بازم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :دیییییی آخه این وقت شب کی میاد وبلاگ منو بخونه؟
وای به خدا خیلی طرز نوشتاری تون باحال بود . این میلاد عجب اعجوبه ای بوده است

)
خطر سومی تون خیلی بانمک بود . عاقبت بخیری داشت
در مورد چهارمی ! مطمئنین نسلش منقرض نشده ؟ ( اون شکلک شیطونکی ها هست !!! از همونا
موفق باشید
میلاد یک موجود زنده است. :دی
یحتمل منقرض نشده! وگرنه ... نمیدونم شایدم شده؟
شما نیز موفق باشید!
خوب من از این صفحه عکس گرفتم بعدا عکس رو میفرستم دم خونتون!تا والدین رو کامل در جریان بذارم از قضایاییی که خبر نداشتن!
حالا باید فکر کنم ببینم چه چیزی رو میتونم به عنوان باج انتخاب کنم!
حالا امکان داره از این کار صرف نظر کنم ! باج گیری و این حرفا!!!
*چتر نجات خیلی منو خندوند!!!
* ما هم از این ابتکارات داشتیم که خنده داره ولی کلا به دلیل کودکی کاملا پاستوریزه خفیفتر بوده!
به قول یه دوستی :
علی ..علی
به قول یه دوستی (!): چیییی میییی گـــــــیییییی؟!؟ :دی
هااااااااااااااااااااان؟!؟!؟!؟!!؟؟!؟ باید به سرعت منزل رو عوض کنم گویا!!!!!
اوه اوه!
به به از این بازیا
همیشه باید از کلای ایمنی استفاده کرد.اول امنیت بعد کار
این سومی منظور خطر اخراج از مدرسه بود؟
این قضیه ی آجر انداختن چی بود؟
خلاصه با حال بود مخصوصا سبک نوشتاری
نه مقصود خطر قطع نخاع یا چه میدونم شکستگی کمر و اینا بود :دی
بابا توی اون وضعیت که ما ها رو عملهم حساب نمیکردن کلاه ایمنی کجا بید!؟؟ :دی
دیدین این وقت شب خیلیا میان وبلاگتونو بخونن ؟ :دی
خوبه من با طناب شما تو چاه نرفتم و اول رو زدم ( همون شکلک شیطونکیا ! )
:دی
مث که حق با شماس! (یه بار به یه نفری گفتم «مث که تو خوب نیستیا!» گفت «چی مو؟!؟» بنده خدا تا حالا نشنیده بود که بگن مث که!!! (همان مثل این که!))
الان مد شده همه شبا بیدارن
منم تابع مد
به به!
من واقعا فک نمی کردم کسی الان بیدار باشه!!!!
سلام
در مورد سبک نوشتالوژیتون هم جالب بود
خوشم میاد قراره منم از این اعترافات بکنم
حالا بریم سراغ خطرات!
برق گرفتگی که چیزی نیست من بچ که بودم به عنوان سیم استفاده میشدم
درمورد دومی تو سایز کوچیک انجام دادنش خالش بیشتره!
سومی هم که جالب بود
چهارمی رو نمی دونم ولی آجر تا حالا سمت ما نیومده با اینکه جلوی چشم من به سر یکی از دوستام خورده بود!
پنجمی هم باحال بود
میلاد یک موجود زنده است پس خطراتش منجر به انقراض نسلش نمی شود
منتظر اعترافات شما نیز میباشیم :دی دلم میخواد بدونم شما چه حرکات خطیری کردین!!! :دی
من کلا پنج شیش بار اساسی برق گرفتتم! ولی در حد سیم نبودم :دی
آره خب، اما بچه که بودم همیشه به چیزای scale بزرگ علاقه داشتم. مثلا یه باری یه بالون ساختم اندازه تختم. البته چون خیلی بزرگ بود از پنجره رد نمیشد :دی
دعا کنید هم چنان آجر نیاد این شکلی سمتتون! خیلی بده! کلی درد داره :ی
اینم صحبتیه! ولی اون موقع هنوز یه موجود زنده نبودم!
من موندم توی اون کوکو سیب زمینی و کشک بادمجون چی بوده که تو رو تا این موقع شب بیدار نگه داشته.البته اگه منم کارم به جایه 7 صبح ، 9 شروع میشد ، خوب بیشتر بیدار میموندم.
.


به نظرم بهتره به جایه اینکه بگیم میلاد یک موجود زنده است ، بگوییم میلاد یک موجود بی خواب است
حالا در مورد آپت. خب فقط میگم اون قضیه سر خوردنت روی پله ها عالی بود و اون یکی توی جوب افتادنت.
بعد من یه صحبتی با جناب علی احمدی و عکسش دارم.
میگم علی جان ، شما اون عکسه رو بفرست برای من ، بعدا مطمئن باش ، باج گیری و حق السکوتت رو خودم میگیرم.نگران نباش.
والا کشک بادمجونش رو نخوردم (جا نداشتم دیگه) امّا کوکوش عااااالـــی بود!
بعدم من تا ۳ بیدار بودم.
شما لطفا سعی کنید با هیچ کس هیچ تبانیای علیه من انجام ندین. ممکنه ضرر کنید! :دی
وای اون جریان چتر نجات از همه بالاتر بود... خیلی خندیدم... البته مامانت اینا حتمن برعکس!!!
اون مدرسه ای که شما میرفتید پسر رئیس ما هم میرفت هر سال عید میزدن به عملگی به قول تو. الانه که دانشگاه هم رفته هنوزم عیدا میره با مدرسشون عملگی! نگو خوش گذشته!
مامانم اینا کاملا برعکس! یعنی در واقع من تا مدتها از استعمال هر گونه وسیله قیچی مانند منع شده بودم!!! :دی
عجب! پس شما با مدرسهٔ مذکور هم آشنایی دارین! عملگیش خوب بود. خوش میگذشت. :دی تنوع خوبیه. الانم اگه جور بشه میرم
من بی خواب ترما! من هنوز از دیشب نخوابیدم!



فاطمه خانوم ببینید من اون عکس رو میفرستم ولی از کجا معلوم حق السکوتو تقسیم کنید؟!
اینطوری که نمیشه معامله کرد!یه ضمانتی چیزی باید داد!!!
ایده خانوم فقط محدود به عملگی نیست!
ما که قسمت نشده تا حالا بریم !
عجــــــــــــــــب!!!!!!!!! بابا خب بخوابید مثلا ماه رمضونه ها!
شما لطف کنید اون عکس رو اول بدین من کار دارم :دی
ایشالا قسمت بشه شمام برید!
نه شما خیالت تخت ، علی جان.من پایه حرفم همیشه هستم.دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره.باور نداری از همین میلاد بپرس.
پس اسم شما رو هم باید بذاریم علی بیخواب نه؟؟
بله میدونم. از همینشم میترسم!
وای میلاد کلی خندیدم . البته از نوع سوتی های الانت میشه کمی به این نوع میلاد پی برد . اما نه دیگه به این شدت.
اما میدونی چیه؟ فکرکنم تمام این بیدار موندن هات دیشب به خاطر تب بوده.نکه مریض بودی ٫این جوری شده.
چرا من الان با این قسمت وبلاگت مشکل دارم ٫ میخوام ویرگول بذارم باید end رو بزنم نقطه هم delet. جل الخالق.
اها میلاد من اون کتابخ فیلمشو دیدم . خودت ندیدی؟
یادم باشه یه مقدار از جریانات مدرسه بیشتر بنویسم که به این میلاد بیشتر پی ببرید.
دیشب کاملا بیدار نبودم. هی میخوابیدم هی بیدار میشدم. در این میان با یکی از دوستان هم چت میکردم اندکی حرفایی که میزدم ... :دی
به خاطر اینکه دوست بلاگاسکای ما زحمت کشیده یه چیزی درست کرده که بدون تغییر زبان بتونید فارسی بنویسید، منتها جای ویرگولش هست شیفت+۷ :دی
من خودم فیلمشو ندیدم. اگه بشه ببینم خوبه :دی
چرا صد تا صد تا میزنه؟؟؟ از اون ها یکیشو بپاک
پاک شد.
عجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب!


آپی بودا!
خیلی طنز نوشتنت خوبه!
یعنی خوب نیستا عالیه!
کلی خندیدم !
مخصوصا از اولیه و اونی که می خواستی چتذ نجات درست کنی!
اجب خلاقیتی!
موفق باشی
فعلا!
من که کلا تو کار طنز نویسی نیستم :دی
خوشحالم که این بار خندوندمت
چتذ =چتر نجات!
اجب = عجب!
:دی
پیامد مورد چهارم چی بود
دست میلاد سالمه
نکنه مثل خرچنگ ها یک دستش از اون یکی بزرگتر شده باشه
این بود که من بیچاره دچار کمبود کتف شدم. انقد ضربهش شدید بود که از پشت با سر افتادم توی فرغون (فرقون؟) سیمان و بعدش کلّی مصیبت کشیدم. ولی چون اون قسمتاش مرگبار نبود دیگه نیاوردمش داخل متن :دی
چه باحال بود...






)
مخصوصا این تیکه:
تصمیم گرفتم شما رو با خطراتی که زندگی یک میلاد میتونه در بر داشته باشه آشناتر کنم!
دو میلاد چی؟
کلا باحال بود..خیلییییییییییییییی
مخصوصا اینکه نوع نوشتنتم خیلی توپ بود...عاشق اون خطره دومی ام!
فعلا!(گل!
:دی
خودمم خطر دومی رو دوست میدارم (!)
ببینم هنوزم وقتی از این مدل کارها می کنی، به شاهد ماجرا می گی که به خانوادت اطلاع نده؟
یه پست در مورد کارهای اخیر این مدلیت بزنی هم خوبه ها.
بله.