از وقتی عقلم میرسیده، همیشه دوست داشتهم این چیزها را یاد بگیرم:
- زبان فرانسه: چون بسیار قاعدهمنده و مطالعهٔ قواعدش (نه که خیلی هم مطالعه دارم!) منو یاد زبان عربی میندازه که اونو هم از همین نظر دوست دارم. احساس میکنم خوندنش برای ذهن مثل ورزش میمونه.
- زبان آلمانی: چون زبان اکثر فلاسفهٔ دنیاس.
- تلفظ صحیح لغات انگلیسی : چون خیلی ضایعس که مثلا امتحان زبان میدم توی یه موسسه، کتبی نمرهم میشه A+، شفاهی میشه C
- کشیدن مینیاتور: چون شدیدا به ظرافتی که توش وجود داره عشق میورزم.
- نواختن ویولن: چون از صداش بینهایت لذت میبرم (مخصوصا وقتی که ایرانی باشه کوکش) و همینطور دوست دارم یه ساز آرشهای یاد بگیرم!
- نواختن کمانچهٔ آلتو: چون به نظرم یکی از زیباترین سازهای آرشهایه.
- اسبسواری: کلا اسب رو دوست دارم. سواریش رو هم. شاید هم چون فکر میکنم اسبسواری راحتتر از رانندگی توی ترافیک تهرانه!
- حرکات دان ۱۰ کاراته : چون احساس میکنم لازمه. ضمن اینکه از ظرافت حرکات کاراته (بر خلاف تکواندو که همهش لگدپرونی و جفت چارکشه! (از نظر من، نزنین منو اگه تکواندو دوست دارین!)) بسیار لذت میبرم.
- اصول فلسفهٔ مدرنیسم (نه اینکه کلا بوق باشم! امّا دوست داشتم که بشه از کسایی یاد بگیرم که خودشون درک صحیحی دارن ازش)
- علم رجال: چون خیلی وقته به صحت خیـــــــــــــــلی از احادیث شک میکنم و آرزو میکنم که ای کاش خودم میتونستم تحقیق کنم صحتشو!
- علم بلاغت: چون بعضی وقتا لازمه حرف بزنم و تاثیر گذار باشم، امّا متاسفانه این هنر رو در خودم ندارم!
پسنوشت:
۱- این مطلب به هیچ وجه متاثر از مطلب «کاش میشد» در وبلاگ «ارغوان و ارغنون» نیست! باور کنین! وقتی دیدم اونجا هم مطلبی با همین مضمون وجود داره کلی شوکه شدم!
۲- ایدهٔ اولیه تهیهٔ همچین مطلبی از بازخوانی مطالب وبلاگ «برای من» شاید در ذهنم ایجاد شده باشد، امّا مطمئن نیستم.
شاید منم یه بار چنین لیستی بذارم.
حتما بذارین. گذاشتنش باعث می شه که کلی خودتون فکر کنید به این که واقعا چی از جون این زندگی می خواین!
ولی گمونم بیشتر ناامید میشم که چرا فرصت انجامشون رو نداشتم یا پیدا نکردم.اینطوری بیشتر دلسرد ممکنه بشم.چون حتی فکر کردن بهشون هم گاهی آزار دهنده است.
مخالفم اساسی!
اگه بهشون فکر نکنید، هیچ وقت نمی تونید بهشون برسید. اگه ترجیح میدین به آرزوهاتون نرسید، بذارید در سطح همون آمال بدون وجهه باقی بمونن! دونقطه دی
سلام
آرزوهای خوبیه
البته دو تا آخری رو من پایه ام یاد بگیرم آخری رو دارم دربارش کتاب می خونم اون بالایی رو زیاد لازم ندارم خودم تا حدودی خودم تشخیص میدم (درایه الحدیث!) ولی در کل خوشم میاد چیز خوبی باید باشه ولی ما از این کتابا نداریم که بتونم یاد بگیرم حوزه رفتنم تو ذهنم نیست با این حال علم باحالیه!
اسب سواری هم جالبه با این که خالم اینا اسبشون رو فروختن دایی مادرم هنوز اسب داره( برای حضرت عباس (ع) شدن لازم داره دیگه!) در کل از اسب بدم نمیاد
در مورد زبان فرانسه خواهرم میگفت معلمشون میگفته که فرانسه چند تا حالت نقل داره فقط خودش تو مکالمه اش یک نوعش رو به کار میبره مشکله واقعا!
فلسفه هم چیز خوبیه
ویلون و اینا و کاراته و اینا رو هم خوشم میاد نه در حد آرزو!
در کل آرزو های جالبی بود!
سلامت باشید
در زمینهٔ یادگیریهای مشارکتی اگر پایهای من اساسی پایهم!
اون علم رجال رو بله، معمولا آدم یه حدودی رو میتونه خودش تشخیص بده، اگه این نبود که دیگه مشکوک نمیشدم به احادیث :D
اسب هم از کودکی دوست داشتم!
نگرفتی منظورمو.
حسش نیست
فردا میگم مفصل
منتظرم که فردا بگین بهم. :D
سلام
من که اگه بخوام بگم چیا میخوام یاد بگیرم ؛ هوار تا چیز میشه !
ولی به قول فاطمه عزیز ؛اصلا حسش نیست در موردش فکر کنم حتی ...
در مورد آپ وبلاگ خودمم ؛ الان اگه آپ کنم ؛ باز یه مطلب به درد نخور میشه . یه حالت از سر باز کردن که نمیخوام چنین اتفاقی بیفته .
شایدم خودم یه داستانک طنز بنویسم بذارم توش ! ( از اون شکلک فکر کردنا ! ) فعلا که فکرم خالیه !
موفق باشید .
منم فقط اونایی که خیلی برام مهم بود رو گفتم :دی
من نمی دونم چرا شما ها انقد بی حس و حالید!
اگه داستانک از خودتون بنویسید خیلی خوب می شه
ببین میلاد جان(کپی رایتش ماله خودمه)
ارزوها ، اهداف زندگی میتونند باشند. میتونند نباشند. ولی خب همین ارزوها و فکر کردن ها هستند که هدف میشن.اینو قبول دارم.ولی اونایی که هدف نمیشن ، باعث میشن یه جورایی آدم رو اذیت کنند.ذهنو درگیر میکنند که چرا نتونستم به اونها عمل کنم و هزاران چیز دیگر که خودمون بهتر میدونیم.
اینجاست که درگیر میشیم با اروزها.
حالا یه طرف دیگه هم داره این قضیه.
اونم خانواده و جامعه است.خیلی از آرزوهامون رو به خاطر اینکه خانواده یا جامعه مانع ، تبدیل به هدف شدنشون میشن، سرکوب میکنیم.اما یادمون نمیره و اینجاست که قضیه حسرت خوردن پیش میاد.
که این جا دیگه نور علی نور میشه.واقعا دیگه اعصاب برای آدم نمیمونه.
حالا مثلا اگه مثل تو لیست بشن، یه سریهاشون به علت تنبلی خودمون یا هر چیز دیگه ای که به خودمون ربط داره ، کنار گذاشته شدن، یه سری هم به علت خانواده و جامعه.
اصولا موارد این چنینی کم هم نیستن تو زندگی هر فرد.
البته میشه به روی مثبتشم نگاه کرد ها.
یعنی اگه اروزها نبودن، هدف نبود، هدف هم نبود، زندگی بی معنا میشد.
من وجود آرزوها رو نفی نمیکنم ، حتی لازم هم میدونم.
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چه همه حرف زدم.
ببین فاطمه جان!
آرزو از نظر من، شکوفهٔ اولیه یه تفکره که برای آدم تحققش دلچسبه.
اگه در همین مرحله هم باشه حتی، می تونه کلی مفید باشه.
اما اگه بتونیم اونا رو به هدف تبدیل کنیم چه بهتر.
مثلا دروغ چرا، من هیچ وقت در حال حاضر قصد ندارم آلمانی یاد بگیرم. چون واقعبینانه میدونم که کلی دوره از اون چیزی که دارم به سمتش حرکت میکنم. اما اگه یه وقتی دست بده فرصتش دوست دارم امتحانش کنم.
اگه چیزی رو هدف کردیم و بعد خودمون رهاش کردیم، منصفانهس که خودمون رو سرزنش کنیم! و این خیلی بده که به خاطر فرار از سرزنش خودمون توسط خودمون، یه سری کارا رو نکنیم. چون بعدا بیشتر به خاطرش خودمون رو سرزنش میکنیم. :D
جالب بود
کاش من هم یک روز یک همچین لیستی بذارم
من تهیهٔ همچین لیستی رو تشویق میکنم، چون باعث میشه آدم خودشو بیشتر بشناسه.
خب وقتی هدف بشه و بعد رها بشه که وحشتناکه.
آدم بیچاره میشه.
من که نمیگم ارزو بده یا آرزو نکنیم.میگم آرزوها این مدلیند.(همونایی که بالا گفتم)
لیست رو هم شاید نوشتم ولی اینکه بذارمش تو وب یا نه، هنوز تصمیم نگرفتم.
نه! منظورم الزاما گذاشتن توی وب نبود، منظور همون نفس نوشتن یا حداقل فکر کردن بهش بود.