کمی آهسته‌تر ...

کمی آهسته‌تر،

امشب دلم ظرفی‌است پر عصیان.

که چون مه نور می‌خواهد

و چون اختر فروزان است

در آتش


کمی آهسته‌تر،

امشب نسیمی سرد می‌گردد

درون خلوت شهری

که خونین است دستانش

به قتل گیله‌مردانش


کمی آهسته‌تر،

امشب میان سینه‌ام حرفی

به قلبم چنگ می‌اندازد

برای آن که بتواند

به بیرون سر کشد لَختی،

به فریادی، و یا آهی


کمی آهسته‌تر،

امشب قلم در دست من می‌خشکد

هَزاران ناله می‌سازند

و شبنم خشک می‌گردد

به روی گونه‌ی غنچه

و شب با خویش می‌تازد


کمی آهسته‌تر،

شاید سکوت مرگ منشیند

به روی خاک این جاده

میان کوچه‌ی عشّاق

میان شهر پر کینه

و ما را نیست امّیدی

مگر در پرتو مه‌تاب ...