به این یک قسم، جز تو ام نیست همدم، قدری است سایهات گویا کمرنگ شده در این دیار ...
این را زمزمه کردم و سر را به آن جا که او مینشیند دوختم.
ابری کنار رفت و اخمهایش باز شد و لبخندش حیاتم را گرم کرد. دیگر بار.