به یک بوسهات میفروشم تمام باغستانهای عالم را ... تویی امّا میان همهی زخارف گم و ملول. ای کاش که قدری از آن ناب سینهات را بر من میگشودی تا تو را بهتر بیابم. «تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب»، امّا انگار این شبها، حتّی در میان شب هم تو را نمییابم. انگار قلم موی شمارهی چهارم هم دیگر برای کشیدن خطّی به پهنای وسعتات بر روی کاغذ اشتنباخی که از خیابان انقلاب خریدم کفایت نمیکند. تو هنوز گم و پیدایی و من به یک بوسهات میفروشم تمام باغستانهای عالم را.
بشنوید |