قرار ساعت یازده و بیست و چهار دقیقه، وقتی که هیچ خروسی نمیخواند و هیچ ابری در آسمان نیست، در یک ظهر نهچندان تابستانی با آفتابی نیمهبهاری و نسیمی ولرم. قرار سربریدن شقایق و کشتن گل اقاقیا در دل من. قرار مرگ گرمای اشتیاق و ظهور سرد آفتاب زمستانی. و من آنجا خواهم بود.
بشنوید |