رونق این بازار را مدّتهاست به کوتهنوشتهها و اعتیاد هَشتگیسم مفرط فروختهام ... شاید چند روزی بیشتر زنده نباشم؛ امّا همیشه دلم میخواسته با این فکر به زندگیام خاتمه دهم که چیزی را در جایی تغییر دادهام. چیزی که نبودنم را با بودنم متفاوت کرده باشد. اینها، دست نوشتههای یک موجود سابقاً زندهاند که چند صباحی است بوی مرگ گرفته اند. غبار لحظهها خون را در شریانهای مغز نیمهمتفکّر این کوچک لخته کردهاند. فکرهایم در انبوه کلاف به هم گرهخوردهی ایمان و میثاق و حقیقت گم شده اند و مدّتهاست خبری از آنها ندارم. کاش ... (۷ بهمن ۸۸) |