ای که آوازهی زیبایی تو جان و جهان را به وجد آورده؛ بر بام بیتابی من چه میروی؟ ای آنکه جام و سبوی ما را در هم شکستی، ای آنکه هرچه رِشتم، همه را از هم گسیختی، ای نور و شعف و میمنت دیدگان ما.
ای قبلهی آمال و دلهای ما؛ ای آنکه اگر قصد سفر کنیم، مقصود تو خواهی بود.
حال که حال ما را نزار دیدی، آتشی هم بر ساز ما افکندی. بیانصاف، این رسم مروّت است؟ اینسان است خواجگی؟ خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش!
دیگر از کار ما پا مگیر و ما را به حال خویش رها مکن. این جان خویش را که گرو آوردهام، بستان و به امانت برگیر، که این امانت، آنِ تو است.
ما ... بی تو همه در گل وا ماندهایم.
سین لام الف میم
در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست
دعایم کن که با دعایت، دلم خانه ی دردها نیست
تمام سپاسم ازآن کسی است که به من نیازی نداشت اما فراموشم نکرد.میدانی بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی خسته نمیشوی !بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی عادت نمیشوند ! بعضـی ها هرچه تکرار شوند باز بکرند و دست نخورده !دیده ای ؟! شنیده ای ؟! بعضی ها بی نهایتند ! مثل پدر! مثل مادر!
:)
تو که نباشی ، هیچ چیز رنگی ندارد.معنا از همه چیز می رود.از مجسمه ها ، نقاشی ها ، شعر ها ، تصنیف ها...همه جا تاریک میشود.و ظلمات ، سایه می افکند.
تو که نباشی، چشمهام دیگر روی هم نمیروند، دیگر انگار مرغ سرکش خواب هم با من قهر است؛ انگار شبهایم تمامی ندارند و بیقراریهای بیپایان من ...