یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

مه‌تابی امّا با لبخند

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم که چو در دل بنشینی همه دل دست تو باشد. چه بگویم غم خود را که تو خود نیک بدانی. نفسی کوزه شکستم، نفسی چشم ببستم، نفسی جسم بخستم، نفسی راه ببستم؛ همه این‌ها به کناری، وَ تو ای ماه، کناری.

تو کجایی که ببینی که شبم بی تو نباشد، که غمم نیست چو هستی ...

شبِ مه‌تاب، بلند است و خدا پیش من است و دل من دست تو باشد، تو کجایی؟

لختی از ماه بریدم، دمی از خویش رهیدم، کمی از جام چشیدم، و تو ای دوست بدیدم؛ همه این‌ها به کناری، وَ تو ای ماه، کناری.

تو کجایی، شب بی‌غم، تو کجایی که ببینم نفسی نور تو را من؟

شب مه‌تاب، بلند است، دلم پیش تو بند است، بگو دوست، کجایی؟

بشنوید

نظرات 8 + ارسال نظر
همت یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 04:31 ب.ظ http://heyatonline.blogfa.com

کز چشم عنایتم بینداخته‌ای
ای یار کجایی که در آغوش نه‌ای

و امشب بر ما نشسته چون دوش نه‌ای
ای سر روان و راحت نفس و روان

هر چند که غایبی فراموش نه‌ای
گر کان فضائلی وگر دریایی

تشکّر!

شاهین چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 01:24 ق.ظ http://ravani.blogsky.com

:)

همت چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

مصرع های بیت دوم و سوم جابجا شده

واقعاً؟ من راستش دنبال نوشتن شعر نبودم

molden یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

تو مهتابی، گلی، لبخند پر مهری
و شب را زنده می سازی، اگر بیداری و گر نه
چنان مشتاق دیدارم که چشمانم نمی بیند
نمی دانم، تو چون باران، اگر می باری و گر نه؟
اگر دشتی من آهویم، و من بازم اگر بادی
سپارم ره به دنبالت، اگر بسیاری و گر نه
و می گیرم سراغ از تو مگر آخر ببینم من
گذر گر می کنی باز از سر دیواری و گر نه ...

:)

molden یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 03:11 ب.ظ

مثل همیشه ،بدون اغراق، خیـــلی فوق العاده بود.
همیشه هم از مهتاب استفاده کنین، به شعراتون جلوه خاصی میده :پی

مثل همیشه ممنون از تشویق شما!
حتماً! :دی

همت یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 05:10 ب.ظ http://heyatonline.blogfa.com

فکر کنم اشتباه متوجه شدی
شعری که از سعدی نوشتم اشتباه است

:دی
آره! چه سریع به خودم گرفتم!

ملودی دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 10:19 ب.ظ

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...

همه‌شب راه تو را من به امید تو بپویم
و در آغاز ره تو به غمت چشم بشویم
ساقی از جام الهی بده این بار سبویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

آن کار را که می‌خواستید بکنید حتّی در کامنت خصوصی‌تان هم فراموش کردید!

ملودی سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 12:28 ب.ظ http://dawn-symphony.persianblog.ir/

واقعا؟؟؟ :))))
عذر میخوام جدا. خیلی گیجم انگار!

اشکالی نداره! حالا که موّفق شدید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد