گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم که چو در دل بنشینی همه دل دست تو باشد. چه بگویم غم خود را که تو خود نیک بدانی. نفسی کوزه شکستم، نفسی چشم ببستم، نفسی جسم بخستم، نفسی راه ببستم؛ همه اینها به کناری، وَ تو ای ماه، کناری.
تو کجایی که ببینی که شبم بی تو نباشد، که غمم نیست چو هستی ...
شبِ مهتاب، بلند است و خدا پیش من است و دل من دست تو باشد، تو کجایی؟
لختی از ماه بریدم، دمی از خویش رهیدم، کمی از جام چشیدم، و تو ای دوست بدیدم؛ همه اینها به کناری، وَ تو ای ماه، کناری.
تو کجایی، شب بیغم، تو کجایی که ببینم نفسی نور تو را من؟
شب مهتاب، بلند است، دلم پیش تو بند است، بگو دوست، کجایی؟
کز چشم عنایتم بینداختهای
ای یار کجایی که در آغوش نهای
و امشب بر ما نشسته چون دوش نهای
ای سر روان و راحت نفس و روان
هر چند که غایبی فراموش نهای
گر کان فضائلی وگر دریایی
تشکّر!
:)
مصرع های بیت دوم و سوم جابجا شده
واقعاً؟ من راستش دنبال نوشتن شعر نبودم
تو مهتابی، گلی، لبخند پر مهری
و شب را زنده می سازی، اگر بیداری و گر نه
چنان مشتاق دیدارم که چشمانم نمی بیند
نمی دانم، تو چون باران، اگر می باری و گر نه؟
اگر دشتی من آهویم، و من بازم اگر بادی
سپارم ره به دنبالت، اگر بسیاری و گر نه
و می گیرم سراغ از تو مگر آخر ببینم من
گذر گر می کنی باز از سر دیواری و گر نه ...
:)
مثل همیشه ،بدون اغراق، خیـــلی فوق العاده بود.
همیشه هم از مهتاب استفاده کنین، به شعراتون جلوه خاصی میده :پی
مثل همیشه ممنون از تشویق شما!
حتماً! :دی
فکر کنم اشتباه متوجه شدی
شعری که از سعدی نوشتم اشتباه است
:دی
آره! چه سریع به خودم گرفتم!
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...
همهشب راه تو را من به امید تو بپویم
و در آغاز ره تو به غمت چشم بشویم
ساقی از جام الهی بده این بار سبویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
آن کار را که میخواستید بکنید حتّی در کامنت خصوصیتان هم فراموش کردید!
واقعا؟؟؟ :))))
عذر میخوام جدا. خیلی گیجم انگار!
اشکالی نداره! حالا که موّفق شدید!