نمیدونم چرا این جدیداً ها انقدر دخترهای بزرگتر از خودم بهم گیر میدن! الحمدلله نه بر و رویی دارم، نه قدّ و هیکلی دارم، و نه - علیالخصوص این روزها - اخلاق خوشی، و یه آدم کچل قدکوتاه لاغر گند اخلاقم.
با خودم که داشتم فکر میکردم، دیدم که حتّی یکیشون هم همسنّ و سال - یا حدّاقل در حدود سنّ من - نبوده. این آخری هم که دیگه نوبره بهخدا!
بابا، بذار زندگیم رو بکنم. میدونم که خیلی پسرا هستن عاشق چنین رابطهای هستن، ولی من دوست ندارم توی رابطهای باشم به خاطر اینکه «افکار جذّابی دارم» (شاید یه روز افکار جذّابم تموم شه!) یا «آدمی هستم که خیلی چیزا میدونه» (وقتی بفهمی چیزایی که میدونم چقدره، برات تکراری میشم).
ها میفهمم
بخصوص اون جملات آخرت رو
ترس از اینکه وقتی دست یافتنی بشی تکراری بشی..
ترس بدیه.
چه استدلال جالبی
هوم. کدومش؟
تائید معکوس!
معکوس کی؟ من؟ کجایش را تأیید میکنید؟ کجاش را رد؟
باز قبل آپ رفته بودی جلو آینه
آره ... البتّه ماها که توهّم وجود فرامون گرفته، بیآینه و با اون همهش خودمون رو میبینیم.
:دی
چه تعریفی از خودتون کردین تو پاراگراف اول! :پی
سوالم راجع به سن و طرف مقابلتون نیست اما چه دلیلی باید واسه یه رابطه وجود داشته باشه اگه افکار و رفتار و شخصیت نباشه؟
آره دیگه، بالاخره باید حقیقت رو نوشت (!).
افکار و شخصیّت و منش، دلیل خوبی هستن برای یه رابطه، امّا به شرطی که به عنوان یک کلّیّت در نظر گرفته بشن. من از این مینالم که طرف به من مثل یک صندوقچهی بسته نگاه میکنه که براش جالبه توش چیه، اگه درش رو باز کرد، اگه چیزی که دید کنجکاویش رو ارضاء کرد، آیا ادامهی رابطه براش باز هم مهمّ خواهد بود؟