یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

داغ

جقدر تو را آرزومندم امروز؛ امروز که تو با من نشسته‌ای، در کنارم. از کنار دیوار، آن‌جا که بی‌صدا و آرام نشسته‌ای، سُر می‌خوری پایین. دراز کشیده‌ام روی زمین کنارت. سرم را به دامن می‌گیری و آرام آرام با موهای زبر و خشکم بازی می‌کنی. چه لطیف‌اند دست‌هایت، و چه لطافتی به من ارزانی می‌داری تو با نوازشت.

و من چقدر تو را آرزومندم امروز؛ امروز، که تو گویی بی‌اندیشه و بی‌هدف در برهوت خویش‌تن سرگردانم، و خویشم را تنی نیست و سر را به هر سویی می‌گردانم، جز تو نیست: تو، تویی که همه‌جا هستی با من و در من و هیچ‌جا نمی‌توان تو را یافت.

چشمانم را نرم باز می‌کنم و به صورتت، که در نگاه من، چون لاله‌ی واژگون، معکوس، امّا نه بی‌آرایه، می‌نماید نگاه می‌کنم. سر را به جلو خم کرده‌ای و خرمن موهای بنفشت، چون شعله‌ای که بی‌اعتنا به قوانین جهان به رنگ دل‌خواه هویش می‌سوزد، در بستر سیاه شب، جلوه‌نمایی می‌کند.

چه دور شده‌ای امشب؛ چه، هر چه دستم را دراز می‌کنم، گامی از تو عقب‌ترم، و گویی تو را هر لحظه گریز است از من.

این روزها، دوباره رنگ‌باخته‌ای در پس غبار بی‌معنا و پوچ زندگی هرروزه‌ام، و هراس مرگ، تو را باز درربوده‌است.

و من، چقدر تو را آرزومندم امروز: امروز که دیگر، زمان دیری‌است گذشته‌است، و زلال اندیشه‌ی تو، مرگ‌واره‌ای بیش نیست، در این بدل بی‌هویّتی که من از خویش‌تن خویش ساخته‌ام.

و من، چقدر تو را آرزومندم امروز!

نظرات 2 + ارسال نظر
گاما پنج‌شنبه 8 بهمن 1388 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام
ای خدا یادمه این دختر مو بنفش رویاهاتون رو داشتم سرش بحث می کردم ... یک بار هم می خواستم بدون هیچ فکری دختر ... خودم را وصف کنم و مدح گویم ولی دیدم واقعیت چیزیست که نمی گذارد قلمم بر غیر رود!
شاد و سلامت باشید

اگه واقعیتی باشه، مجاز به درد نمی‌خوره! برو به واقعیتش بچسب.

Kaka' جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 01:53 ق.ظ

و من، چقدر تو را آرزومندم امروز!
ارکان جمله شو خیلی خوب چیدی!
بسیار عالی!

مرسی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد